لغتنامه
نمایش ۱۵۱ تا ۱۸۰ مورد از کل ۳۴۳٬۳۱۸ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۱۵۱ | آب طلاکاری | [ طِ / طَ ] (حامص مرکب) تذهیب. || اندودن به اکلیل. |
۱۵۲ | آب طلایی | [ طِ / طَ ] (ص نسبی) مذهَّب. || به اکلیل اندوده. |
۱۵۳ | آب طلع | [ بِ طَ ] (ترکیب اضافی، اِ
مرکب) ظاهراً عرقی که از شکوفهٔ خرما گیرند
و امروز آن را طلعانه گویند: و از وی
[ از فارس ] آب گل و آب بنفشه و آب طلع
خیزد. (حدودالعالم). |
۱۵۴ | آب علا | [ بِ عَ ] (اِخ) نام چشمه ای بدماوند که آب آن دَم دارد و یکی از بهترین آبهای نوع خود برای گوارش و دیگر خاصیتهای طبی است. |
۱۵۵ | آب غوره | [ رَ / رِ ] (اِ مرکب) عصاره ای که
از غورهٔ انگور گیرند. امعاسین (کلمهٔ
یونانی):
غنیمت دان ز آب غوره بغرایی چو میدانی
که بیش از چند روزی غوره در بستان نمی ماند.
بسحاق اطعمه. |
۱۵۶ | آب فرنگی | [ فِ رَ ] (اِخ) نام چشمهٔ آب معدنی به لاریجان. |
۱۵۷ | آب فشان | [ فَ / فِ ] (نف مرکب، اِ مرکب) سوراخهایی که آب گرم از آنها بیرون رانده می شود. (فرهنگستان زمین شناسی). |
۱۵۸ | آب قصیل | [ بِ قَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبی که از کوفتن خوید جو به دست کنند و آشامیدن آن در مسلولین فربهی آرد و این بیماری را عظیم نافع باشد. |
۱۵۹ | آب قنبر | [ بِ قَمْ بَ ] (اِخ) رجوع بگردنهٔ آب قنبر شود. |
۱۶۰ | آب قند | [ بِ قَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) شربت قند. || قسمی خربزه بکاشان بسیار شیرین و نازک. |
۱۶۱ | آب کار | [ بِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب)
نطفه :
آب کارت مبر که گردی پیر...سنائی. |
۱۶۲ | آب کاسنی | [ بِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبی که از کوفتن و فشردن برگ کاسنی حاصل کنند مداوا را. |
۱۶۳ | آب کبریتی | [ بِ کِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آب معدنی که در آن بطبع گوگرد باشد. |
۱۶۴ | آب کبود | [ بِ کَ ] (اِخ) نام دریای چین. بحر اخضر. و در افسانه های قدیم آمده است که هر شب زنان نیکوروی از آن آب برآیند و در دامن کوهی که بر کنار آن است بازی کنند و چون روز ... |
۱۶۵ | آب کردن | [ کَ دَ ] (مص مرکب) تذویب. گداختن. اذابه. ذوب. مذاب کردن. حل کردن. محلول ساختن. || مجازاً، فروختن چیزی بنهانی. بفروش رسانیدن کالایی کم مشتری و کاسد یا قلب و ناروا. - ... |
۱۶۶ | آب کرده | [ کَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) محلول: قند آب کرده. || مذاب: قلعی آب کرده. |
۱۶۷ | آب کشیدن | [ کَ / کِ دَ ] (مص مرکب) حمل آب از جایی. || بیرون آوردن آب با دلو و مانند آن از چاه و حوض و جز آن. نَزْح. || تطهیر شرعی و ... |
۱۶۸ | آب کشین | [ کَ ] (اِ) دست برنجن. دست بند. |
۱۶۹ | آب کلان | [ کَ ] (اِخ) نام شعبه ای از رود گاماسب در نهاوند. |
۱۷۰ | آب کنار | [ کِ ] (اِخ) نام ناحیه ای از طالش دولاب گیلان. |
۱۷۱ | آب کندن | [ کَ دَ ] (مص مرکب) آب انداختن ماست یا آش سرد و جز آن چون قسمتی از آن را برگرفته باشند. آب انداختن. |
۱۷۲ | آب گذار | [ گُ ] (اِ مرکب) معبر آب. آبگذر. |
۱۷۳ | آب گردانی | [ گَ ] (حامص مرکب) تغییر دادن آب و هوا از لحاظ صِحّی. |
۱۷۴ | آب گردش | [ گَ دِ ] (ص مرکب)
تندرفتار:
آب گردش مرکبی کز چابکی هنگام تک
نعل سخت او ز خاک نرم می گردد غبار.
ازرقی. || (اِ مرکب) نوبت آب در اصطلاح برزگران. |
۱۷۵ | آب گردنده | [ بِ گَ دَ دَ / دِ ] (ترکیب
وصفی، اِ مرکب) مجازاً، آسمان :
پیمبر بر آن ختلی ره نورد
برآورد از این آب گردنده گرد.نظامی. |
۱۷۶ | آب گرگر | [ بِ گَ گَ ] (اِخ) نهری از کارون نزدیک شوشتر. |
۱۷۷ | آب گرم | [ بِ گَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آب جوشیده و حارّ. حمیم. (دهار). || آب معدنی که بالطبع گرم باشد. حَمّه: آب گرم لاریجان. آب گرم شاهان گرماب. || حمامی که بر این آب سازند ... |
۱۷۸ | آب گرم | [ بِ گَ ] (اِخ) نام محلی کنار راه قزوین و همدان میان قرخبلاق و نجف آباد، بفاصلهٔ ۲۳۶۵۰۰ گز از تهران. || نام رودی از روافد رود گرگان. |
۱۷۹ | آب گشنیز | [ بِ گِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبی که از کوفتن برگ و ساق گشنیز حاصل کنند. |
۱۸۰ | آب گل | [ بِ گُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) گلاب. عطری که از گل سرخ گیرند: و از وی [ از پارس ] آب گل و آب بنفشه... خیزد. (حدودالعالم). از آن پس به آبِ گُل و بوی خوش بشستند ... |