لغتنامه
نمایش ۱۲۱ تا ۱۵۰ مورد از کل ۳۴۳٬۳۱۸ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۱۲۱ | آب روغن | [ رَ / رُو غَ ] (اِ مرکب) روغن گداخته به آب گرم آمیخته که چلو را دهند. || ثرید. ترید. زریقاء. اشکنه. |
۱۲۲ | آب زال | [ بِ ] (اِخ) نام یکی از آبراهه های کشگان رود که در نزدیکی قلعهٔ قاسم بدان می پیوندد. |
۱۲۳ | آب زدن | [ زَ دَ ] (مص مرکب) آب افشاندن و پاشیدن، بچیزی یا بجایی. |
۱۲۴ | آب زر | [ بِ زَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) زر محلول که بدان نویسند و تذهیب کنند. معرّب آن زریاب و بتصحیف زرباب است : کسی گفت چگونه میبینی این دیبای مُعْلَم را بر این حیوان لایعلم؟ گفتم خطی ... |
۱۲۵ | آب زرتاب | [ بِ زَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آبی که در آن زر تفته فروبرده سرد کنند و در طب بکار بوده است. |
۱۲۶ | آب زرد | [ بِ زَ ] (اِخ) نام یکی از آبراهه های رود جراحی، و آن را آب زلال هم میخوانند. |
۱۲۷ | آب زرشک | [ بِ زِ رِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبی که از تر نهادن و خیسانیدن زرشک حاصل کنند. |
۱۲۸ | آب زلال | [ بِ زُ ] (اِخ) آب زرد. نام یکی از دو آبراههٔ رود جراحی. |
۱۲۹ | آب زندگانی | [ بِ زِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آب حیات. آب خضر. آب زندگی. آب بقاء. ماءالحیات : ابر آب زندگانی اوست من زنده شوم چون یکی قطره ز ابرش در دهان من چکید. ناصرخسرو. و آب ... |
۱۳۰ | آب زندگی | [ بِ زِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آب حیات. آب خضر. آب زندگانی. آب بقا. ماءالحیات. چشمهٔ خضر. چشمهٔ زندگی : با که گویم در همه ده زنده کو سوی آب زندگی پوینده کو؟مولوی. ... |
۱۳۱ | آب زه | [ زِهْ ] (اِ مرکب) آبی که از کنار چشمه یا رود و تالاب و امثال آن زِهَد یعنی ترابد و آن را زه آب نیز گویند. نزیز. |
۱۳۲ | آب ساب کردن | [ کَ دَ ] (مص مرکب) مصحف آب سای کردن. در اصطلاح بنایان، املس و لغزان کردن کنار آجری با ساییدن آجری دیگر بر او که پیاپی به آب فروزنند. |
۱۳۳ | آب سار | [ بِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) در قزوین و قمشه و سمیرم فارس نام چشمه هائی است که بزعم عوام افشاندن آب آن در مزارعی که ملخ بدانجا فرود آمده باشد سبب آمدن مرغ سار که ملخ ... |
۱۳۴ | آب سبز | [ بِ سَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نام بیماریی در چشم، بسیار شایع که از فشار درونی چشم پدید آید. |
۱۳۵ | آب سرخ | [ بِ سُ ] (ترکیب وصفی، اِ
مرکب) شراب. خمر:
من و آب سرخ و سر سبز شاه
جهان گو فروشو به آبِ سیاه.نظامی. |
۱۳۶ | آب سردی | [ بِ سَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آب که پس از بول از مجری برآید. ودی. وذی. (زمخشری). |
۱۳۷ | آب سفید | [ بِ سَ / سِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نام علتی در چشم. رجوع به آب مروارید شود. |
۱۳۸ | آب سکندر | [ بِ سِ کَ دَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آب زندگی. |
۱۳۹ | آب سیاه | [ بِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب)
آب سیه. کوری تام یا ناقص که از ضمور و
اطروفیایِ عصب باصره پدید آید:
ز سهم خدنگت بروز سپید
درآید بچشم خور آب سیاه.
کمال الدین اسماعیل. و چشم آب سیاه آورده را ... |
۱۴۰ | آب سیاه | (اِخ) نام دره ای در نزدیکی شهر قنوج در هندوستان. |
۱۴۱ | آب شبی | [ بِ شَ بْ بی ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آب معدنی که در آن شَبّ یا زاج باشد. |
۱۴۲ | آب شناس | [ شِ ] (نف مرکب) آنکه غرقاب و تنک آب را از یکدیگر بازداند و راه نمای کشتی شود تا بر خاک ننشیند: بنزد آبشناس آن کس است طعمهٔ موج که زآب علم تو دارد گذر طمع ... |
۱۴۳ | آب شور | [ بِ ] (اِخ) نام یکی از سه آبراههٔ رود طاب در حدود فارس، و نام دیگر آن آب شولستان است. |
۱۴۴ | آب شوره | [ بِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبی که با شورهٔ قلمی خنک شده باشد. |
۱۴۵ | آب شیب | (اِ مرکب) رهگذر آب با شیب بسیار. و خود آن آب را نیز گویند. |
۱۴۶ | آب شیرین | [ بِ ] (اِخ) نام محلی کنار راه سیرجان و بندرعباس میان زرتو و سرزه. || نام یکی از سه آبراههٔ رود طاب، و آن را آب خیرآباد هم مینامند. |
۱۴۷ | آب صورت | [ بِ رَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آب دست و روی شستن. |
۱۴۸ | آب طبرستان | [ بِ طَ بَ رِ ] (اِخ) رجوع به آب تبرستان شود. |
۱۴۹ | آب طبریه | [ بِ طَ بَ ری یَ ] (اِخ) رجوع به آب تبریه شود. |
۱۵۰ | آب طلا | [ طِ / طَ ] (اِ مرکب) آب زر. || آب اکلیل. و رجوع بکلمهٔ طلا شود. |