لغتنامه
نمایش ۱ تا ۳۰ مورد از کل ۳۴۳٬۳۱۸ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۱ | آ | (حرف) الف لَیِّنه، مقابل همزه یا الف متحرکه، حرف اوّل است از حروف هجا، و در حساب جُمَّل آن را به یک دارند. این حرف چون در اوّل کلمه باشد گاه به همزهٔ مفتوحه بدل شود، چون در آفکانه، افکانه. آفسانه، افسانه : ... |
۲ | آء | (ع اِ) جِ آءة. |
۳ | آءة | [ ءَ ] (ع اِ) نام درختی است و گویند بانک. (مهذب الاسماء). || ثمرهٔ درختی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ج، آء. || کلمه ای که بدان شتر را زجر کنند. (منتهی الارب). ... |
۴ | آآ | (اِخ) (کلمهٔ آلمانی به معنی آب) نام عدهٔ بسیاری از رودخانه های ممالک سلت و آلمان. || نام رودخانهٔ ساحلی فرانسه (دریای شمال) که کشت و زرع سنتومر بدوست. طول آن ۸۰ هزار گز. |
۵ | آآر | (اِخ) رودخانه ای است در سویس که از گردنهٔ «گِرمَسل» سرچشمه گیرد و «برن» و «سُلور» را آبیاری کند و با «روس» و «لیما» و «تی یِل» یکی شده به رود رَن ریزد. طول آن ۲۸۰ هزار گز. |
۶ | آآرو | [ رَ ] (اِخ) شهری است در سویس کرسی ولایت آرگوی، در ساحل «آر»، دارای ۱۲۰۰۰ تن سکنه. |
۷ | آئب | [ ءِ ] (ع ص) بازگردنده. ج، اُوّاب، اُیّاب. |
۸ | آئبه | [ ءِ بَ ] (ع ص) مؤنث آئب. || (اِ) آبی که در نیمروز خورند. |
۹ | آئرپلان | [ ءِ رُ ] (فرانسوی، اِ) هواپیما. طیاره. آسمان پیما. |
۱۰ | آئس | [ ءِ ] (ع ص) مأیوس. ناامید. نومید. |
۱۱ | آئل | [ ءِ ] (ع ص) شیر ستبر. || هر چیز ستبر از روغن و عسل و مانند آن. |
۱۲ | آئن | [ ءِ ] (ع ص) مرفّه و تن آسان. |
۱۳ | آئین | (اِ) رجوع به آیین شود. |
۱۴ | آئینه | [ نَ / نِ ] (اِ) رجوع به آیینه شود. |
۱۵ | آارخیس | [ اَ ] (اِ) آرخیس. آرغیس. اَرغیس. پوست ریشهٔ امبرباریس یعنی زرشک و در دمشق و مصر آن را عودالریح خوانند. |
۱۶ | آارس | [ اُ رُ ] (اِخ) نام بندری به دانمارک دارای ۷۸۰۰۰ مردم. |
۱۷ | آاطریلال | [ اَ ] (اِ) آطریلال. رجوع به اَآطریلال و اِطریلال شود. |
۱۸ | آالبرگ | [ اُ بِ ] (اِخ) نام بندری است به دانمارک دارای ۴۳۰۰۰ تن سکنه. |
۱۹ | آانس | [ اَ ] (اِ) سپند. |
۲۰ | آب | (اِ) (اوستائی آپ p a، سانسکریت آپَ ap a، پارسی باستانی آپی ip a، پهلوی آپ p a) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. ... |
۲۱ | آب | (اِ) نام ماه یازدهم از سال ملی یهود و ماه پنجم از سال عرفی و دیوانی آنان و غُرّهٔ آن بگفتهٔ مورخین قدیم با سلخ مرداد یا غُرّهٔ شهریور مطابق است. و این ماه نزد بنی اسرائیل ماه عزا و ماتم باشد. و ... |
۲۲ | آب | (اِخ) نزد نصاری، اقنوم اوّل از اقانیم سه گانه. صورتی از اَب. |
۲۳ | آب آسیا | (اِ مرکب) آسیا که بزورِ آب گردد. |
۲۴ | آب آشنا | [ شْ / شِ ] (ص مرکب) آنکه
شناوری داند. آنکه معرفت بسباحت دارد.
سباح. شناگر. (فرهنگ اسدی):
کسی کاندر آب است و آب آشناست
از آب ار چو آتش بترسد رواست.
ابوشکور. |
۲۵ | آب آلو | [ بِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آب که در آن آلو تر نهاده باشند. |
۲۶ | آب آمیخته | [ بِ تَ / تِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آب مضاف: و عقرب را آب آمیخته و سخت رو. (التفهیم). |
۲۷ | آب آهک | [ بِ هَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبی که در آن مقداری معلوم آهک ریزند و پس از رسوب آب را در معالجات بکار برند. |
۲۸ | آب آهن تاب | [ بِ هَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آبی که آهن تفته در آن فروبرده باشند و در طب بکار است. |
۲۹ | آب آهن تافته | [ بِ هَ نِ تَ / تِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ماءالحدید. (تحفه). |
۳۰ | آب آهنج | [ هَ ] (نف مرکب) آب آهنگ. |