لغتنامه
نمایش ۲۱۱ تا ۲۴۰ مورد از کل ۳۴۳٬۳۱۸ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۲۱۱ | اداوی | [ ] (اِخ) رجوع به طایفهٔ عیسی وند شود. |
۲۱۲ | اترنوس | [ ] (اِخ) رجوع به عیون الانباء ج ۱ ص ۵۴ س ۲۲ شود. |
۲۱۳ | درانگ | [ ] (اِخ) زرنگ. سرزمین سیستان و مردم ایران. (از ایران باستان ج ۲ ص ۱۶۸۵). درنگیانا. |
۲۱۴ | آسترکی | [ ] (اِخ) شعبه ای از طایفهٔ دورکی بختیاری و آن شعبه بر دو تیره است، چاربری و کایی وند. |
۲۱۵ | ابشیهی | [ ] (اِخ) شهاب الدین احمد مقری. |
۲۱۶ | ابشیهی | [ ] (اِخ) شهاب الدین احمدبن محمدبن علی، فقیه شافعی. متوفی ۸۹۲ هـ .ق . در قاهره. |
۲۱۷ | ابرلغ | [ ] (اِخ) شهرکی است به ماوراءالنهر بر حد فرغانه و ایلاق. (حدود العالم). |
۲۱۸ | ابردکث | [ ] (اِخ) شهرکی است خرد و آبادان به ماوراءالنهر نزدیک بغویکث، فرنکث. (حدودالعالم). |
۲۱۹ | ادرمه | [ ] (اِخ) شهرکیست خرّم [ از جزیره ] با مردم بسیار. (حدود العالم). |
۲۲۰ | اتینه | [ ] (اِخ) شهری از بربر. |
۲۲۱ | احمود | [ ] (اِخ) شهری است از ولایت غوزرات در مقاطعهٔ برواخ جزو حکومت بمبئی هندوستان. (ضمیمهٔ معجم البلدان). |
۲۲۲ | آذرخ | [ ] (اِخ) شهری است بشام خرّم و بانعمت و اندر وی خارجیانند. (حدودالعالم). و این ظاهراً مصحف اَذْرُخ است که بنا بضبط یاقوت شهری است در اطراف شام. |
۲۲۳ | ادرج | [ ] (اِخ) شهری بنانهادهٔ جبلةبن الحرث. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص ۱۷۵ شود. |
۲۲۴ | اتفوا | [ ] (اِخ) شهری به مصر. (دمشقی). |
۲۲۵ | ابل | [ ] (اِخ) شهریست به سند از ناحیت بدهه، آبادان و با نعمت سخت بسیار و اندر وی مسلمانانند. (حدودالعالم). |
۲۲۶ | ادسفولد | [ ] (اِخ) شهریست در نروژ واقع در ۵۳ هزارگزی شمال شرقی کریستانیا. سکنهٔ آن ۴۰۰۰ تن و در آنجا کارخانه های ذوب آهن است و سابقاً از معدنی که در آنجاست طلا استخراج میکردند ولی اکنون متروک است. ... |
۲۲۷ | ابانه | [ ] (اِخ) صاحب قاموس کتاب مقدس حدس میزند که رود بردی باشد و یونانیان آنرا کریسوراوس مینامیده اند و در نزدیکی دمشق واقع است و منبعش طرف مشرق، کوهی است در بیست وچهارمیلی این شهر. |
۲۲۸ | دبوان | [ ] (اِخ) صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید نام زنی است از نژاد پیغامبران در دوران آشفتگی قوم بنی اسرائیل. (مجمل التواریخ و القصص ص ۱۴۱). اما در مآخذ تاریخی و از آن جمله تاریخ طبری نام وی ... |
۲۲۹ | ادت | [ ] (اِخ) صنم کان فیه [ فی المولتان ] من الخشب مغشی بالسختیان الاحمر، فی عینیه یاقوتتان نفیستان و اسمه ادت باسم الشمس و کان یحج الیه من اقصی البلاد و یحمل الیه الاموال قرابین فترکه علی حاله ... |
۲۳۰ | ائیلانی | [ ] (اِخ) طائفه ای از چادرنشینان کرمان و بلوچستان مرکب از پنجاه خانوار که در سردسیر کوه هزار، چهارطاق حسین آباد، گرمسیر جیرفت و رودبار مسکن دارند. زبان آنها بلوچی و فارسی است. |
۲۳۱ | ادات لو | [ ] (اِخ) طائفه ای چادرنشین و زارع در حوالی مشکین آذربایجان، دارای ۲۰۰ خانوار. ییلاق آنان به سنبلات و قشلاقشان مُغان است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص ۱۰۸). |
۲۳۲ | اخه سوری | [ ] (اِخ) طایفه ای از ایلات کرد ایران که تقریباً پنجاه خانوارند و در گرمسیر کردستان مسکن دارند و جزو طایفهٔ مندمی باشند. |
۲۳۳ | ادی | [ ] (اِخ) طرسوسی. از اطباء دورهٔ فترت بین ابقراط و جالینوس است. رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج ۱ ص ۳۶ شود. |
۲۳۴ | ادرباذانی | [ ] (اِخ) ظاهراً محرف اتروپاتکان نام فرمانروای آذربایجان پس از اسکندر. ابن الندیم گوید: من کلام جم الشید ابن اونجهان الی ادرباذانی، قد امرتک بسیاسةالاقالیم السبعة. (الفهرست چ مصر ص ۱۹). |
۲۳۵ | دخوار | [ ] (اِخ) عبدالرحیم علی بن حامد ملقب به مهذب الدین. او راست: مختصر حاوی محمدبن زکریا. ابن ابی اصیبعه گوید او از بزرگان و یکه تازان زمان خود بود و صناعت طب بدو ختم شده است. مولد و منشأ وی دمشق ... |
۲۳۶ | ابه زاده | [ ] (اِخ) عبداللََّه افندی. او در سلطنت احمد ثالث سلطان عثمانی دوبار مسند مشیخت یافت. در ۱۰۹۶ هـ . ق. بحلب و در ۱۱۰۰ در مصر و در ۱۱۰۳ در ادرنه و در ۱۱۰۶ در ... |
۲۳۷ | اجل | [ ] (اِخ) علی بن منصور. یاقوت در معجم الادبا آرد: علی بن منصوربن عبیداللََّه الخطیبی المعروف بالأجل اللغوی مکنی به ابوعلی. اصل وی از اصفهان و مولد و منشأ او بغداد است. او عالم فاضل لغوی و فقیه ... |
۲۳۸ | ادمیه | [ ] (اِخ) فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیه السلام. (ابن الندیم). |
۲۳۹ | اثرنیه | [ ] (اِخ) فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیهماالسلام. (ابن الندیم). |
۲۴۰ | ابلین | [ ] (اِخ) قبیله ای از سیاهان. |