لغتنامه
نمایش ۱۸۱ تا ۲۱۰ مورد از کل ۳۴۳٬۳۱۸ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۱۸۱ | دراقن | [ ] (اِخ) به قول ابن الندیم بنقل از ثابت، نام پدر بقراط سیم است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و دراقن خود یکی از سه فرزند بقراط دوم پسر ابراقلیس بوده است. و رجوع به ترجمهٔ الفهرست ابن الندیم ... |
۱۸۲ | دذی | [ ] (اِخ) به گفتهٔ طبری از دختران سیامک بوده است. (تاریخ سیستان حاشیهٔ ص ۳). |
۱۸۳ | ابشیهی | [ ] (اِخ) بهاءالدین محمدبن شهاب المعزاوی القاهری المالکی. مولد ۸۳۴ هـ .ق .، وفات ۸۹۸. |
۱۸۴ | اجان | [ ] (اِخ) پسر شویانا از اخلاف سلیمان که شانزده سال پادشاهی بنی اسرائیل داشت. رجوع به حبط ج ۱ ص ۴۶ شود. |
۱۸۵ | اتامش | [ ] (اِخ) ترکی وزیر مستعین خلیفهٔ عباسی و بعد از کشته شدن اتامش ابوصالح عبداللََّه بن محمدبن یزداد بوزارت مستعین انتخاب شد. |
۱۸۶ | دانبلو | [ ] (اِخ) تیره ای از ایل اینانلو از ایلات خمسهٔ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص ۸۶). |
۱۸۷ | اجایل | [ ] (اِخ) جایی است [ از تُبّت ] اندرو چراگاه و مرغزارها و خرگاه بعضی از تبتیان است. چون تبّت خاقان بمیرد و از آن قبیله هیچکس نماند یکی را از این اجایل مهتر کنند. (حدود العالم). |
۱۸۸ | اتیال | [ ] (اِخ) جدّ انواخ از مبارزان طمهورث پیشدادی. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص ۸۹ شود. |
۱۸۹ | اجقایوس | [ ] (اِخ) جدّ مادری فیثاغورس. (عیون الانباء فی طبقات الاطباء ابن ابی اصیبعه ج ۱ ص ۳۸). |
۱۹۰ | درا | [ ] (اِخ) جزیرهٔ کوچکی است در جنوب بندر معشور فلاحی. (فارسنامهٔ ناصری ص ۳۱۵). |
۱۹۱ | دبیلا | [ ] (اِخ) جنسی از هندوان. (الجماهر بیرونی ص ۲۱۸ حاشیه). |
۱۹۲ | دجون | [ ] (اِخ) حسن توفیق افندی او راست: الرتبة الحدیثة. تألیف ادمون دیمولن معرب. (معجم المطبوعات). |
۱۹۳ | اخریمیدس | [ ] (اِخ) حکیم و ریاضی دان یونان. پس از اقلیدس مردم علوم اقلیدس را از اخریمیدس فراگرفتند و شهرت وی از این راه است. و او را در فوائد اقلیدس تصنیفاتی است. (تاریخ الحکمای قفطی چ لیپزیک ... |
۱۹۴ | ادریا | [ ] (اِخ) خلیجی است بین ایطالیا و ساحل دلماطیه (دالماسی) (اعمال رسولان ۲۷:۲۷) و اکنون بخلیج فینیقیه معروف است و گمان میرود که در عصر حواریون این اسم بر همهٔ دریای روم که شامل اقریطش و صقلیه ... |
۱۹۵ | اتوقدی | [ ] (اِخ) دختر آق صوفی، یکی از زنان امیر تیمور گورکان. رجوع به حبیب السیر ج ۲ ص ۱۷۶ شود. |
۱۹۶ | ادکان | [ ] (اِخ) در تاریخ جهانگشای جوینی (چ طهران) آمده است: و در اسفراین و ادکان نیز قتل کردند -انتهی. ظاهراً این کلمه ادرکان باشد که در حدود اسفراین واقع است. و آقای قزوینی گمان دارند ... |
۱۹۷ | اجه اووه سی | [ ] (اِخ) در جانب پشت بولایر موضعی است که به نام فاتح آن اجه بک موسوم شده است. (قاموس الاعلام). |
۱۹۸ | اتوشه | [ ] (اِخ) در مؤیدالفضلا بنقل از قنیه، نام عمهٔ شاپور یاد شده و در دستور انوشه با نون آمده و ظاهراً این کلمه مصحف اتوسه از اعلام زنان ایران قدیم است. |
۱۹۹ | ابدشهر | [ ] (اِخ) در مؤیدالفضلا گوید نام رودی و نام شهری است و ظاهراً تصحیف ابرشهر باشد. |
۲۰۰ | اثلیغ | [ ] (اِخ) در مجمل التواریخ و القصص (چ طهران ص ۴۲۱) آمده: پادشاه اثلیغ را ینال تکین گویند (؟). |
۲۰۱ | ابومحلب | [ ] (اِخ) در مراصدالاطلاع در شرح بخارا آید: و اسم ها ابومحلب. این کلمه مصحف بومجکث است. |
۲۰۲ | دب بره | [ ] (اِخ) در هند قدیم نام سیصدوشصت سالست از سالهای مردمان که معادل سالی بود برای فرشتگان. (ص ۱۸۲ ماللهند بیرونی). |
۲۰۳ | درانگیانا | [ ] (اِخ) درانگ. درانگه. زرنگ. سیستان. رجوع به زرنگ و ایران باستان ج ۳ ص ۲۱۸۹ و ۲۲۵۸ شود. |
۲۰۴ | دانک | [ ] (اِخ) دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین. واقع در ۳۶۰۰۰گزی خاور آوج. سردسیر است و دارای ۸۱۳ سکنه. آب آن از رودخانهٔ سنگاوین است و محصول آنجا غلات و سیب زمینی و باغات انگور و ... |
۲۰۵ | داوه | [ ] (اِخ) دهی بوده است از توابع قم. در تاریخ قم آمده است این دیه را ریذویه بنا کرده است، صاحب قلعه، که بر کوه خوشترست و آنرا قلعه ریزان پشن میگویند و آن بواسطهٔ بلندی بر ناحیت دور ... |
۲۰۶ | داخرجین | [ ] (اِخ) دهی جزء دهستان خرقان بخش آوج شهرستان قزوین واقع در ۲۴۰۰۰گزی شمال آوج و ۶۰۰۰گزی راه عمومی. معتدل و دارای ۴۲۷ تن سکنه. آب آن از رودخانهٔ خررود و چمن قمشلو. محصول آنجا غلات و سیب ... |
۲۰۷ | دامبره | [ ] (اِخ) دهی جزء دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات واقع در ۲۰۰۰گزی جنوب باختری خمین. هوایی معتدل و ۱۰۰ سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و چغندرقند و انگور و پنبه است و ... |
۲۰۸ | احویشا | [ ] (اِخ) دیری است عظیم باسعرت، مدینه ای از ولایت دیاربکر. و در آن راهبان بسیارند و در حوالی آن بساتین فراوانست و در نهایت عمارت است و جنب آن نهریست مشهور بنهرالروم و ابوبکر محمدبن طناب ... |
۲۰۹ | اجولی | [ ] (اِخ) رجوع به اجونی شود. |
۲۱۰ | اخزیاهو | [ ] (اِخ) رجوع به اخزیاهی شود. |