لغتنامه
نمایش ۱۸۱ تا ۲۱۰ مورد از کل ۳۴۳٬۳۱۸ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۱۸۱ | آب گمه | [ گُ مَ / مِ ] (اِ مرکب) ماءالجمة. آبی است خاکستری رنگ و بدبوی و آن را از شکم نوعی ماهی گیرند که در بحر چین است، هر عضوی که بشکند مقدار دو مثقال از آن بخورند چنانکه ... |
۱۸۲ | آب گوگردی | [ بِ گو گِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) چشمهٔ گرم طبیعی که در آن گوگرد باشد. در رامسر و سمنان و لارستان فارس و خراسان و دماوند آب گوگردی هست. |
۱۸۳ | آب گوهر | [ بِ گَ / گُو هَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آب مروارید. آب سپید که در چشم پدید آید. |
۱۸۴ | آب لحیم | [ بِ لَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) جوهر نمک. |
۱۸۵ | آب لنبه کردن | [ لَمْ بَ / بِ کَ دَ ] (مص مرکب) فشردن میوهٔ چون نار و جدا کردن آب آن از دانه در پوست خود. |
۱۸۶ | آب لیمو | [ بِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب)
آبی که از فشردن لیموی ترش حاصل
کنند:
آرزویی که ترا هست به آب لیمو
شرح آن راست نیاید به هزاران طومار.
بسحاق اطعمه. |
۱۸۷ | آب مالی کردن | [ کَ دَ ] (مص مرکب) شستن جامه بار اول به آب تا سپس با صابون شویند. || شستن جامهٔ آلوده بصابون در آب خارج حوض تا کف صابون آب حوض را آلوده نکند. |
۱۸۸ | آب مانه | [ نَ ] (اِخ) نام محلی از توابع کاشان دارای معدن زغال سنگ. |
۱۸۹ | آب ماه | (اِ مرکب) ماه آب سریانی، مرادف آغوسطس رومی. و رجوع به آب (مدخلِ دوم) شود. |
۱۹۰ | آب ماهی نمکسود | [ بِ یِ نَ مَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ماءالنون. (تحفه). |
۱۹۱ | آب مرده | [ بِ مُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آب راکد. |
۱۹۲ | آب مردی | [ بِ مَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نطفه. منی. |
۱۹۳ | آب مرغان | [ بِ مُ ] (اِخ) نام تفرج گاهی به
نزدیکی شیراز که مردمان در ماه رجب هر
سه شنبه بدانجا روند:
دیگر نروم به آب مرغان
دیگر نخورم کباب مرغان.؟ (از
آنندراج). || نام چشمه ای ... |
۱۹۴ | آب مروارید | [ بِ مُ رْ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نام بیماریی در چشم که از کدورت زجاجیه یا پرده های آن حاصل شود و موجب عمای تام یا ناقص گردد. و آن را آب سپید و آب سفید نیز گویند. ... |
۱۹۵ | آب مژگان | [ بِ مُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اشک: ببدرود کردن رخ هر کسی ببوسید با آب مژگان بسی.فردوسی. |
۱۹۶ | آب مژه | [ بِ مُ ژَ / ژِ ] (ترکیب اضافی، اِ
مرکب) اشک :
من شسته به نظاره و انگشت همی گز
وآب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز.
سوزنی. |
۱۹۷ | آب مضاف | [ بِ مُ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع بمضاف شود. |
۱۹۸ | آب مطلق | [ بِ مُ لَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع بمطلق شود. |
۱۹۹ | آب معدنی | [ بِ مَ دَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) چشمه ای که بطبع آمیخته به پاره ای املاح است مانند گوگرد و زیبق و ید و آهن و شبّ و زاج و در بعض بیماریها بدان استحمام کنند و یا ... |
۲۰۰ | آب معلق | [ بِ مُ عَ لْ لَ ] (ترکیب وصفی، اِ
مرکب) مجازاً، آسمان :
سنگ در این خاک مطبَّق نشان
خاک بر این آب معلق فشان.نظامی. |
۲۰۱ | آب مقطر | [ بِ مُ قَ طْ طَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آب حاصل کرده از بخار. آبی که با قرع و انبیق تصفیه شده باشد. |
۲۰۲ | آب ناداده | [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) مقابل آب داده. - شمشیر آب ناداده، پیکان آب ناداده و بی پر؛ شَرْخ. |
۲۰۳ | آب نار | [ بِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) رجوع به آب انار شود. |
۲۰۴ | آب نارنج | [ بِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبی که از فشردن نارنج حاصل کنند. |
۲۰۵ | آب نبات | [ بِ نَ ] (ترکیب اضافی، اِ
مرکب) قسمی حلوا و شیرینی :
چه شیوه میکند آب نبات با دل ما
که بر طبقچهٔ شمشاد و کاسهٔ حلبی است.
بسحاق اطعمه. |
۲۰۶ | آب ندیدگی | [ نَ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب) کیفیت و حالت چیز آب ندیده مانندهٔ کرباس و سفال. |
۲۰۷ | آب ندیده | [ نَ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب) جامه یا سفال و مانند آن که هیچگاه شسته نشده و آب بدان نرسیده باشد: کوزهٔ آب ندیده. کرباس آب ندیده. |
۲۰۸ | آب نشاط | [ بِ نَ / نِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) مذی. (زمخشری) (ربنجنی). || نطفه. |
۲۰۹ | آب نکشیده | [ نَ کَ / کِ دَ / دِ ] (ن مف
مرکب) تطهیرنشده. || مجازاً در تداول
عوام، سخت درشت : فحش
آب نکشیده. |
۲۱۰ | آب نما | [ نُ / نِ / نَ ] (اِ مرکب) مظهر چشمه و کاریز. || بنائی که در آنجا کنند. || سراب. کوراب. آل. کتیر. واله. کور. لعاب الشمس. یلمع. عسقل. عساقل. لوه. |