لغتنامه
نمایش ۱۲۱ تا ۱۵۰ مورد از کل ۳۴۳٬۳۱۸ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۱۲۱ | ابل محوله | [ ] (اِخ) (چمن رقص) جائی است در دشت اردن میانهٔ دریای طبریه و دریای لوط، در نزدیکی بلیسان بعقیدهٔ بعضی در شوره زار و بعقیدهٔ دیگران نزدیک عین حلوه واقع است. جدعون مدیانیان را در حوالی آن ... |
۱۲۲ | ابل شظیم | [ ] (اِخ) (چمن سبط) در دشت موآب در طرف شرقی اردن نزدیک کوه فغور و آن آخرین جائی است مخیم بنی اسرائیل را قبل از وفات موسی. |
۱۲۳ | ابل مصرایم | [ ] (اِخ) (چمن مصر یا چمن نوحهٔ مصریان) جائی است در فلسطین میان یریحو و اردن. هنگامی که حضرت یوسف جسد پدر خود یعقوب را برای دفن به فلسطین میبرد هفت روز در آنجا رسم عزا برپای داشت. |
۱۲۴ | ادونی رام | [ ] (اِخ) (خداوند ارتفاع) ادورام. باجگیر داود و سلیمان و سرکار سی هزار عمله بود که در لبنان مأمور قطع تیرها بودند. (اول پادشاهان ۴:۶ و ۵:۱۴) و بطور تخفیف ادورام (دوم سموئیل ۲۰:۲۴، اول پادشاهان ۱۲:۱۸) و هدورام ... |
۱۲۵ | ادونای برق | [ ] (اِخ) (خداوند برق) لقب شخص ستمکار و جفاپیشهٔ کنعانی که در برق سکونت داشت. وی هفتاد تن از مشایخ همجوار خود را دستگیر کرد و انگشت سبابه و ابهام دست و پای ایشان را قطع ... |
۱۲۶ | ابیا | [ ] (اِخ) (خداوند پدر من است) چهار نفر در یهود بدین اسم خوانده شده اند: اول بانی خانواده ای که مابین نسل هارون و الیعزر بود. دوم پسر یربعام نخستین پادشاه بنی اسرائیل. سوم پسر رحبعام پادشاه اول یهودا. ... |
۱۲۷ | داندر | [ ] (اِخ) (در لهجهٔ فلاماندر دِندِر. نام رودی به کشور بلژیک دارای ۱۰۵ هزارگز درازی. |
۱۲۸ | اجلایم | [ ] (اِخ) (دو برکت) مکانی است در مرز بوم مواب و احتمال کلی دارد که چشمهٔ عجلایم باشد. (قاموس کتاب مقدس). |
۱۲۹ | اتک | [ ] (اِخ) (رود...) رود سند است. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب حاشیهٔ ص ۳۳۶ شود. |
۱۳۰ | ادونی | [ ] (اِخ) (صدق خداوند) لقب یکی از سلاطین اموری اورشلیم. وی با چهار پادشاه دیگر بر ضد یوشع همداستان شده جنگ عظیمی در جبعون کردند و خداوند بطور اعجاز آنروز را طولانی فرمود و محض انهزام سپاه دشمن ... |
۱۳۱ | ادره کان | [ ] (اِخ) (قریهٔ...) قریه ای بمسافت کمی در شمال مرو است. |
۱۳۲ | اخیرون | [ ] (اِخ) (کلمه ایست یونانی بمعنی نهر حُزن) نهریست که آبهای وی پرزبد و گل آلود و شدیدالجریان است و مانند سیل ریزان در مسیر خود صخره ها را براند و در کوستیا (؟) گل ها گرد آورد ... |
۱۳۳ | احاز | [ ] (اِخ) (مالک) پسر یوثام پادشاه یازدهمین یهودا بود که در ۲۰ سالگی و یا ۲۵ سالگی بتخت جلوس و از سال ۷۴۱ تا ۷۲۵ ق. م. سلطنت کرد و در پرستش اصنام و نکوهش خدا معروف و بسیاری ... |
۱۳۴ | اخزیاء | [ ] (اِخ) (متعالی) نام دو تن از شاهان یهود: اخزیاء اول پسر و جانشین آحاب، هشتمین شهریار بنی اسرائیل، وی ضلالت و بی دینی آحاب را شعار خود ساخت و بعل و عشتاروت را پرستش کرد و رسوم عبادت ... |
۱۳۵ | ابدون | [ ] (اِخ) (مُخرّب) کلمهٔ عبری ملک الموت و ملک ویرانی، و گاهی به معنی عالم اموات آمده است. (از قاموس کتاب مقدس). |
۱۳۶ | اجاج | [ ] (اِخ) (مشعله) نام عمومی پادشاهان عمالقه بود، همچنان که سلاطین مصر را فراعنه میگفتند. (سفر اعداد ۲۴:۷ و کتاب اول سموئیل ۱۵:۸). و در تورات مذکور است که سموئیل آخرین پادشاه عمالقه را در حضور خداوند قطعه قطعه ... |
۱۳۷ | اخیش | [ ] (اِخ) (مغضوب) پادشاه جت یکی از شهرهای فلسطینیان بود که داود آنگاه که از دست شاؤل متواری بود برای حفظ جان خود دوبار بدانجا گریخت. بار اول اهالی آنجا از حال او آگاه شدند و ویرا ... |
۱۳۸ | اخمند | [ ] (اِخ) (یا اخنمند؟) نام محلی کنار راه مشهد به باجگیران میان خواجه حراج و چنبر غربال در ۷۲۱۳۰ گزی مشهد. |
۱۳۹ | اجدهاک | [ ] (اِخ) آژی ده آک. (ابن الندیم). ضحاک. رجوع به ضحاک و رجوع به آک شود. |
۱۴۰ | ادران | [ ] (اِخ) ابن اشک پدر شاپور اشکانی... و اردوان را در سیرالملوک آذروان نوشتست، آفدم، یعنی آخر و نسب او چنین گوید: آذروان بن بوداسف بن اشه بن ولداروان بن اشه بن اسفان. (مجمل التواریخ والقصص ص ... |
۱۴۱ | اثاوالیس | [ ] (اِخ) ابن الندیم در ذیل کتاب النفس ارسطو گوید: و قد یوجد بتفسیر جید ینسب الی سنبلیقوس سریانی و عمله الی اثاوالیس، و قد یوجد عربی. و قفطی در تاریخ الحکماء همین عبارت ابن الندیم را ... |
۱۴۲ | ابیون البطریق | [ ] (اِخ) ابن الندیم گوید او کمی پیش از ظهور اسلام یا کمی پس از آن میزیسته است و او راست: کتاب العمل بالأسطرلاب المسطح. (ابن الندیم). و در تاریخ الحکماء قفطی آمده است که او حکیم ریاضی ... |
۱۴۳ | اجای | [ ] (اِخ) ابن براق خان. مؤلف حبیب السیر در بیان وقایع دولت غازان خان آرد: در سال اوّل از جلوس غازان خان از جانب خراسان خبر آمد که اجای ولد براق خان با فوجی از سپاه توران از ... |
۱۴۴ | اثیر | [ ] (اِخ) ابن بیسانی. رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج ۲ ص ۴۲۷ س ۱۰ شود. |
۱۴۵ | ابوسندرینوس | [ ] (اِخ) ابن قفطی گوید: حکیمی ریاضی از مردم روم بود بعد از اقلیدس و ملوک وقت در احداث عمارات از او اعانت می جسته اند. |
۱۴۶ | درارة | [ ] (اِخ) ابن محمد العری. صاحب مجمل التواریخ و القصص وی را از دشمنان آل برمک و در عداد فضل ابن ربیع دانسته است، اما مرحوم بهار در تحقیق صحت ضبط نام این مرد می نویسد: کذا؟ ... |
۱۴۷ | اجای | [ ] (اِخ) ابن هلاکو، اولین از سلسلهٔ ایلخانیان ایران. مادر او اربقاق ابکجی دختر تنکیر گورکان. رجوع به حبط ج ۲ ص ۳۴ شود. |
۱۴۸ | ابشیهی | [ ] (اِخ) ابوالفتح بهاءالدین محمدبن احمد محلی شافعی، از مردم ابشیهٔ فیوم مصر. ادیب و فقیه و واعظ و خطیب ابشیه. او راست: کتاب المستطرف فی کل فن مستظرف. اطواق الازهار علی صدور الانهار. و ابن فهد و ... |
۱۴۹ | اجل | [ ] (اِخ) ابوعلی، علی بن منصوربن عبیداللََّه الخطیبی. رجوع به اجل علی بن منصور... شود. |
۱۵۰ | اتیل | [ ] (اِخ) اتل. عدیل. رودی است که از شمال بحر خزر وارد آن دریاچه میشود و امروز به ولگا معروفست. گویند خزر را کنار جوی اتیل خوش آمد از دیگر جایها و آنجا شهر خزران بنا نهاد. (مجمل التواریخ و القصص). ... |