لغتنامه
نمایش ۱۲۱ تا ۱۵۰ مورد از کل ۳۴۳٬۳۱۸ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۱۲۱ | چیزو گیر | (نف مرکب) گیرندهٔ چیزو. || گستاخ. تندمزاج. (ناظم الاطباء). |
۱۲۲ | باجگیر | (نف مرکب) گیرندهٔ باج و خراج. باژبان. عشار. زباب. مکّاس. گمرکچی. ساعی. باجدار. (آنندراج). رجوع به قاموس کتاب مقدس ذیل باجگیر شود. |
۱۲۳ | دورگوی | (نف مرکب) گوینده از دور. متکلم از فاصلهٔ بسیار. || (اِ مرکب) مؤلف این کلمه را بجای کلمهٔ رادیو برگزیده است. |
۱۲۴ | گوباز | (نف مرکب) گوی باز. (ناظم الاطباء). |
۱۲۵ | گوش آرا | (نف مرکب) گوش آرای. رجوع به گوش آرای شود. |
۱۲۶ | پوست پوش | (نف مرکب) گدای بینوا و
عاشق. (آنندراج):
پوست پوشش نافه در صحرای چین
چشم آهو مردم صحرانشین.زلالی.
بس که معنی ز لفظ دزدیدی
پوست پوش از غم تو گشت کباب.
نظام دست غیبی. |
۱۲۷ | کین گیر | (نف مرکب) کین گیرنده. کین کش. انتقامجو. کینه جو. کینه توز: |
۱۲۸ | کین دار | (نف مرکب) کین دارنده. آنکه از دیگری حقد و عداوت در دل دارد. آنکه دشمنی و بغض به دل دارد: برِ بهمن آوردش از رزمگاه بدو کرد کین دار چندی نگاه.فردوسی. کین مدار آنها که از کین گمرهند گورشان پهلوی کین ... |
۱۲۹ | کیمیادار | (نف مرکب) کیمیادارنده. آنکه کیمیا در اختیار دارد. (فرهنگ فارسی معین). || کنایه از آب دریا که موجب نفع جهان و جهانیان است. (فرهنگ فارسی معین): استاده رونده آسمان وار بر طلق روان کیمیادار. خاقانی (تحفة العراقین، از فرهنگ ... |
۱۳۰ | کوه کاف | (نف مرکب) کوه کافنده. شکافندهٔ
کوه. (فرهنگ فارسی معین):
بدان گونه زد نعره ای کوه کاف
که سیمرغ لرزید در کوه قاف.
اسدی (فرهنگ فارسی معین). |
۱۳۱ | کوه زا | (نف مرکب) کوه زاینده. (اصطلاح زمین شناسی) تولیدکنندهٔ کوه. جنبشها و حرکات و چین خوردگیهایی که در سطح زمین موجب پیدایش کوهها شود. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوه زایی شود. |
۱۳۲ | کوه زای | (نف مرکب) کوه زا. رجوع به کوه زا شود. |
۱۳۳ | کون لیس | (نف مرکب) کون لیسنده. متملق سخت پست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد شود. |
۱۳۴ | کوس کوب | (نف مرکب) کوس کوبنده.
آنکه طبل زند:
گه علمداران پیش تو علم بازکنند
کوس کوبان تو از کوس برآرند
آواز.فرخی. |
۱۳۵ | زودمیر | (نف مرکب) کوته زندگانی. زودگذر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زودمیرنده. (آنندراج). زودمیرنده. آنکه زود میرد. آنچه زود نابود شود. (فرهنگ فارسی معین): مار قانع بسی زید، تو بحرص گر نئی مور زودمیر مباش.سنائی. زودخیز است و خوش گریز حشر زودزای است و ... |
۱۳۶ | گوشتکوب | (نف مرکب) کوبندهٔ گوشت. که گوشت کوبد. || (اِ مرکب) آلتی چوبین که بدان گوشت پخته شدهٔ با نخود را می کوبند. || ساطور قصابان. (ناظم الاطباء). |
۱۳۷ | راه کوب | (نف مرکب) کوبندهٔ راه. که راه را بکوبد. که راه را تسطیح کند. که راه را هموار سازد. || جاده کوب. جاده صاف کن، و آن بر ماشینهای خاص با وزن بسیار سنگین اطلاق میشود که در تسطیح ... |
۱۳۸ | یاقوت بار | (نف مرکب) که یاقوت از آن
می بارد:
بیا ساقی آن آب یاقوت وار
درافکن بدان جام یاقوت بار.نظامی. || اشک خونین بارنده. اشکبار: یاقوت بار کردی عشاق لاله رخ را از نوک کلک نرگس بر لوح ... |
۱۳۹ | ناپایا | (نف مرکب) که نپاید. که پاینده نیست. گذرا. فانی. غیرثابت. که گذران است و دائمی نیست. مقابل پایا به معنی ابدی و ثابت و باقی. |
۱۴۰ | موی بین | (نف مرکب) که موی را ببیند. که چشمی تیزبین داشته باشد و موی را ببیند و تشخیص دهد. (از یادداشت مؤلف). || باریک بین. تیزبین. (از یادداشت مؤلف): سنانش از موی باریکی سترده ز چشم موی بینان ... |
۱۴۱ | موی آر | (نف مرکب) که موی آرد. که دارای موی شود. که موی بر خود برویاند. (یادداشت مؤلف). موی دار و پوشیده شده از موی دراز. (ناظم الاطباء). |
۱۴۲ | موشگیر | (نف مرکب) که موش را بگیرد. آن که موش را بگیرد. انسان یا حیوانی که موش را بگیرد. (از یادداشت مؤلف). || (اِ مرکب) تله. تله که موش را بگیرد. (یادداشت مؤلف). || ... |
۱۴۳ | ریزبین | (نف مرکب) که موجودات ریز را ببیند. || (اِ مرکب) میکروسکوپ . (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین). خردبین. (فرهنگ رازی). |
۱۴۴ | لیف گیر | (نف مرکب) که لیف گیرد چون ماشین لیف گیری برای استخراج لیف های موز و مانند آن . |
۱۴۵ | گوی باز | (نف مرکب) که گوی بازد. که با گوی بازی کند. شخصی که چوگان و گوی بازی کند. (از برهان قاطع). || بازیگری را گویند که چند عدد گوی الوان در دست گرفته یک یک را بر هوا ... |
۱۴۶ | گونی باف | (نف مرکب) که گونی بافد. کسی که گونی بافد. بافندهٔ گونی. رجوع به گونی شود. |
۱۴۷ | گول گیر | (نف مرکب) که گول را گیرد. که نادان را گرفتار سازد. ابله فریب. که گول را گرفتار کند. || که گول پندارد. که نادان انگارد. که احمق تصور کند. || نادان فریب. که ساده ... |
۱۴۸ | زودآزار | (نف مرکب) که علی الفور آزار و
آسیب رساند:
زودبیز و تند و زودآزار باشد هر شهی
خواجه باری زودبیز و تند و زودآزار نیست.
فرخی. |
۱۴۹ | شاه چین | (نف مرکب) که شاه چیند. که شاه برگزیند و انتخاب کند. || منتخب. || (اِ مرکب) منتخب از ثمار. (یادداشت مؤلف). چین اول از میوه و جز آن. بار اول که معظم میوه یا ... |
۱۵۰ | شال شور | (نف مرکب) که شال شوید. کسی
که عملش شال شویی باشد:
اگر می نبافد چه داند کسی
که او شالشور است یا شالباف.
حکیم قاسم کرمانی (خارستان ص ۸). |