لغتنامه
نمایش ۹۱ تا ۱۲۰ مورد از کل ۳۴۳٬۳۱۶ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۹۱ | آب طبریه | [ بِ طَ بَ ری یَ ] (اِخ) رجوع به آب تبریه شود. |
۹۲ | آب طلع | [ بِ طَ ] (ترکیب اضافی، اِ
مرکب) ظاهراً عرقی که از شکوفهٔ خرما گیرند
و امروز آن را طلعانه گویند: و از وی
[ از فارس ] آب گل و آب بنفشه و آب طلع
خیزد. (حدودالعالم). |
۹۳ | آب علا | [ بِ عَ ] (اِخ) نام چشمه ای بدماوند که آب آن دَم دارد و یکی از بهترین آبهای نوع خود برای گوارش و دیگر خاصیتهای طبی است. |
۹۴ | آب فرنگی | [ فِ رَ ] (اِخ) نام چشمهٔ آب معدنی به لاریجان. |
۹۵ | آب قصیل | [ بِ قَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبی که از کوفتن خوید جو به دست کنند و آشامیدن آن در مسلولین فربهی آرد و این بیماری را عظیم نافع باشد. |
۹۶ | آب قنبر | [ بِ قَمْ بَ ] (اِخ) رجوع بگردنهٔ آب قنبر شود. |
۹۷ | آب قند | [ بِ قَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) شربت قند. || قسمی خربزه بکاشان بسیار شیرین و نازک. |
۹۸ | آب کار | [ بِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب)
نطفه :
آب کارت مبر که گردی پیر...سنائی. |
۹۹ | آب کاسنی | [ بِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبی که از کوفتن و فشردن برگ کاسنی حاصل کنند مداوا را. |
۱۰۰ | آب کبریتی | [ بِ کِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آب معدنی که در آن بطبع گوگرد باشد. |
۱۰۱ | آب کبود | [ بِ کَ ] (اِخ) نام دریای چین. بحر اخضر. و در افسانه های قدیم آمده است که هر شب زنان نیکوروی از آن آب برآیند و در دامن کوهی که بر کنار آن است بازی کنند و چون روز ... |
۱۰۲ | آب کردن | [ کَ دَ ] (مص مرکب) تذویب. گداختن. اذابه. ذوب. مذاب کردن. حل کردن. محلول ساختن. || مجازاً، فروختن چیزی بنهانی. بفروش رسانیدن کالایی کم مشتری و کاسد یا قلب و ناروا. - ... |
۱۰۳ | آب کشیدن | [ کَ / کِ دَ ] (مص مرکب) حمل آب از جایی. || بیرون آوردن آب با دلو و مانند آن از چاه و حوض و جز آن. نَزْح. || تطهیر شرعی و ... |
۱۰۴ | آب کندن | [ کَ دَ ] (مص مرکب) آب انداختن ماست یا آش سرد و جز آن چون قسمتی از آن را برگرفته باشند. آب انداختن. |
۱۰۵ | آب گردنده | [ بِ گَ دَ دَ / دِ ] (ترکیب
وصفی، اِ مرکب) مجازاً، آسمان :
پیمبر بر آن ختلی ره نورد
برآورد از این آب گردنده گرد.نظامی. |
۱۰۶ | آب گرگر | [ بِ گَ گَ ] (اِخ) نهری از کارون نزدیک شوشتر. |
۱۰۷ | آب گرم | [ بِ گَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آب جوشیده و حارّ. حمیم. (دهار). || آب معدنی که بالطبع گرم باشد. حَمّه: آب گرم لاریجان. آب گرم شاهان گرماب. || حمامی که بر این آب سازند ... |
۱۰۸ | آب گشنیز | [ بِ گِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبی که از کوفتن برگ و ساق گشنیز حاصل کنند. |
۱۰۹ | آب گل | [ بِ گُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) گلاب. عطری که از گل سرخ گیرند: و از وی [ از پارس ] آب گل و آب بنفشه... خیزد. (حدودالعالم). از آن پس به آبِ گُل و بوی خوش بشستند ... |
۱۱۰ | آب گوگردی | [ بِ گو گِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) چشمهٔ گرم طبیعی که در آن گوگرد باشد. در رامسر و سمنان و لارستان فارس و خراسان و دماوند آب گوگردی هست. |
۱۱۱ | آب گوهر | [ بِ گَ / گُو هَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آب مروارید. آب سپید که در چشم پدید آید. |
۱۱۲ | آب لحیم | [ بِ لَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) جوهر نمک. |
۱۱۳ | آب لیمو | [ بِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب)
آبی که از فشردن لیموی ترش حاصل
کنند:
آرزویی که ترا هست به آب لیمو
شرح آن راست نیاید به هزاران طومار.
بسحاق اطعمه. |
۱۱۴ | آب ماهی نمکسود | [ بِ یِ نَ مَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ماءالنون. (تحفه). |
۱۱۵ | آب مرده | [ بِ مُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آب راکد. |
۱۱۶ | آب مردی | [ بِ مَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نطفه. منی. |
۱۱۷ | آب مرغان | [ بِ مُ ] (اِخ) نام تفرج گاهی به
نزدیکی شیراز که مردمان در ماه رجب هر
سه شنبه بدانجا روند:
دیگر نروم به آب مرغان
دیگر نخورم کباب مرغان.؟ (از
آنندراج). || نام چشمه ای ... |
۱۱۸ | آب مروارید | [ بِ مُ رْ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نام بیماریی در چشم که از کدورت زجاجیه یا پرده های آن حاصل شود و موجب عمای تام یا ناقص گردد. و آن را آب سپید و آب سفید نیز گویند. ... |
۱۱۹ | آب مژگان | [ بِ مُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اشک: ببدرود کردن رخ هر کسی ببوسید با آب مژگان بسی.فردوسی. |
۱۲۰ | آب مژه | [ بِ مُ ژَ / ژِ ] (ترکیب اضافی، اِ
مرکب) اشک :
من شسته به نظاره و انگشت همی گز
وآب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز.
سوزنی. |