لغتنامه
نمایش ۳۱ تا ۶۰ مورد از کل ۳۴۳٬۳۱۸ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۳۱ | آب آهنگ | [ هَ ] (نف مرکب) آدمی یا
ستوری که آب از چاه و جز آن برکشد.
آبکش. آب آهنج :
کرده شیران حضرت تو مرا
سرزده همچو گاو آب آهنگ.سنائی. |
۳۲ | آب آورد | [ وَ ] (ن مف مرکب، اِ مرکب) آب آورده. خاشاک و جز آن که دریا یا رود و یا سیل با خود آرد و آن را عرب جفاء (صراح) و جفال و حمیل گویند. |
۳۳ | آب آورده | [ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب، اِ
مرکب) آب آورد:
دوش ازبرای مطبخش هیزم ز مژگان برده ام
گفت از کجا آورده ای خاشاک آب آورده را.
؟ || چشم آب آورده؛ چشمی که ... |
۳۴ | آب ابرو | [ بِ اَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ترکیبی مایع که زنان ابروان بدو سیاه کنند. |
۳۵ | آب استه | [ ] ( ) و اندر نواحی وی [ قصبهٔ پریم در جبل قارن ] چشمه های آبست که بیک سال اندر، چندین بار بیشترین مردم این ناحیت بدانجا شوند، آب استه با نبید و رود و سرود و پای ... |
۳۶ | آب افتاده | [ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) میوهٔ نیم رَس. || متاعی در آب دریا یا رود تر شده و رنگ بگردانیده و زیان دیده. |
۳۷ | آب الهی | [ بِ اِ لا هی ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آب محض و خالص از نباتی. |
۳۸ | آب انار | [ بِ اَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبی که از فشردن انار گیرند. |
۳۹ | آب انبار | [ اَمْ ] (اِ مرکب) خانه ای در زیر قسمتی از بنا حفر کرده ذخیره کردن آب را. || پارگین. (ربنجنی). || آبدان. آبگیر. تالاب. مصنع. بَرْخ. |
۴۰ | آب انبار | [ اَمْ ] (اِخ) نام محلی کنار راه کازرون ببوشهر میان راهدار و برازجان در ۱۱۰۹۱۰۰ گزی طهران. |
۴۱ | آب انداختن | [ اَ تَ ] (مص مرکب) میختن ستور. || پختگی آغازیدن میوه. || جدا شدن آب ماست و آش سرد و جز آن از دیگر اجزاء. |
۴۲ | آب انداز | [ اَ ] (اِ مرکب) توقفگاه ستور میان دو منزل، آسایش و رفع ماندگی را. || چوبی کاواک و میان تهی کرده که چوبی دیگر در میان آن فروبرند و بفشار آب در آن کنند ... |
۴۳ | آب انگور | [ بِ اَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) شراب. باده : آب انگور بیارید که آبان ماهست آب انگور خزانی را خوردن گاهست. منوچهری. ای یارِ سرود و آب انگور نه یار منی بحق والطور.ناصرخسرو. زاهد گوید که جنت و حور خوش است ... |
۴۴ | آب ایستاده | [ بِ دَ ] (اِخ) نام دریاچه ای از افغانستان در جنوب غربی غزنین بفاصلهٔ ۸۰هزار گز. وسعت آن برحسب بسیاری و اندکیِ باران کم و بیش شود. |
۴۵ | آب باران | [ بِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ماءالمطر. (تحفه). |
۴۶ | آب باران | (اِخ) ناحیتی خوش آب و هوا
از مضافات کابل :
اگرچه جای خوش کابل آب باران است
بهشت روی زمین خواجهٔ سه یاران
است.؟ |
۴۷ | آب باریک | (اِخ) نام محلی کنار راه همدان به کرمانشاه، میان روان و گندچین. و رجوع به گردنهٔ آب باریک شود. || نام کوهی در کرمان متصل بجبال بارز. |
۴۸ | آب باز | (نف مرکب) شناگر. سباح. |
۴۹ | آب بازی | (حامص مرکب) شناگری. سباحت. |
۵۰ | آب بخش | [ آبْ، بَ ] (نف مرکب) میرآب. قلاد. (مهذب الاسماء). آب یار. اویار. آنکه شغلش آب دادن بکشت بود. |
۵۱ | آب بخش کن | [ آبْ، بَ کُ ] (اِ مرکب) مَقْسم و محل بخشیدنِ آب. || (اِخ) نام محله ای بطهران. |
۵۲ | آب بخشان | [ آبْ، بَ ] (اِخ) نام رودیست در طرف غرب ایران که خط سرحدی ایران و عراق از آن گذرد و معروفست به نمود. || نام محله ای باصفهان. |
۵۳ | آب برز | [ آبْ، بُ ] (اِخ) نام شعبه ای از رود کارون. |
۵۴ | آب برین | [ آبْ، بَ ] (اِ مرکب) کنار جوی را گویند که زیرش مجوف باشد و هر دم آب در آنجا رخنه کند و بیرون رود یا پیوسته تراوش میکرده باشد. (برهان). |
۵۵ | آب بزرگ | [ بِ بُ زُ ] (اِخ) نام شعبهٔ غربی و اصلی رود کارون که در بند قیر بشعبهٔ شرقی یا آب گرگر پیوندد. |
۵۶ | آب بقا | [ بِ بَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آب زندگانی. |
۵۷ | آب بن | [ بِ بُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) سادآوران. و آن چیزی است چون صمغ که در بیخ درخت گردکان کهنه و مجوف یابند. |
۵۸ | آب بند | [ آبْ، بَ ] (نف مرکب) آنکه ماست و پنیر و سرشیر و خامه کند. || آنکه درزهای ظروف فلزین با موم مذاب یا قلعی سد سازد. || آنکه یخ ... |
۵۹ | آب بندی | [ آبْ، بَ ] (حامص مرکب) شغل و عمل آب بند. |
۶۰ | آب بنفشه | [ بِ بَ نَ شَ / شِ ] (ترکیب
اضافی، اِ مرکب) عطر و عرق بنفشه : و
از وی [ از پارس ] آب گل و آب بنفشه و آب
طلع... خیزد. (حدودالعالم). |