لغتنامه
نمایش ۳۴۳٬۲۶۱ تا ۳۴۳٬۲۹۰ مورد از کل ۳۴۳٬۳۱۸ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۳۴۳۲۶۱ | معتصم | [ مُ تَ صِ ] (اِخ) پسر سلطان زينالعابدينبن شاه شجاع از آل مظفر بود که پس از مرگ تيمور چند روزی کروفری داشت. و رجوع به حبيبالسير چ خيام ج 3 صص 574 -576 و تاريخ مغول تأليف عباس اقبال ص441 ... |
۳۴۳۲۶۲ | معتصم | [ مُ تَ صِ ] (اِخ) معتصم باللََّه: آنچه اين مهتر دهد روزی به کهتر شاعری معتصم هرگز به عمراندر نداد و مستعين. منوچهری. کجا شدهست چو هارون و بعد او مأمون کجاست معتصم و معتضد کجاست دگر. ناصرخسرو. |
۳۴۳۲۶۳ | معتصم | [ مُ تَ صِ ] (اِخ) ابن صمادح. رجوع به ابويحيی محمدبن معنبن محمدبن احمد صمادح و اعلام زرکلی ج 3 ص990 و قاموس الاعلام ترکی شود. |
۳۴۳۲۶۴ | معتصم باللََّه | [ مُ تَ صِ مُ بِلْ لاه ] (اِخ) (الـ ...) لقب ابواسحاقبن هارونالرشيد، هشتم از خلفای عباسيه. (منتهی الارب). المعتصم العباسی، محمدبن هارونالرشيدبن المهدیبن منصور مکنی به ابواسحاق و ملقب به المعتصمباللََّه يکی از خلفای عباسی است که پس از مرگ برادرش مأمون به سال ... |
۳۴۳۲۶۵ | معتصم سعدی | [ مُ تَ صَ مِ سَ ] (اِخ) عبدالملکبن محمدالشيخبن القائم بامراللََّه مکنی به ابومروان (متوفی به سال 986 هـ . ق.) از ملوک دولت اشراف سعديين مراکش است. به سال 983 در شهر فاس با او بيعت شد و به سال 984 بر مراکش ... |
۳۴۳۲۶۶ | معتضد | [ مُ تَ ضِ ] (ع ص) دادخواه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || ياریگيرنده. (غياث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب {P(1) -در آنندراج به فک ادغام يعنی معتشش [ مُتَ شِشْ ] آمده است. P}{P(2) .muiromA |
۳۴۳۲۶۷ | معتل | [ مِ تَ ] (ع ص) توانا بر سختی کشيدن و سخت کشنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قوی در سخت و درشت کشيدن. (از اقرب الموارد). |
۳۴۳۲۶۸ | معتل العین | [ مُ تَلْ لُلْ عَ ] (ع ص مرکب) رجوع به معتل و اجوف شود. |
۳۴۳۲۶۹ | معتل الفاء | [ مُ تَلْ لُلْ ] (ع ص مرکب) رجوع به معتل و مثال شود. |
۳۴۳۲۷۰ | معتل اللام | [ مُ تَلْ لُلْ لا ] (ع ص مرکب) رجوع به معتل و ناقص شود. |
۳۴۳۲۷۱ | معتلب | [ مُ عَ لَ ] (ع ص) نرم و سست. (منتهی الارب)؛ حبل معتلب؛ ريسمان سست. (از اقرب الموارد). |
۳۴۳۲۷۲ | معتلث | [ مُ تَ لِ ] (ع ص) آن که به سوی غيرپدرش نسبت کنند او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). |
۳۴۳۲۷۳ | معتلج | [ مُ تَ لِ ] |
۳۴۳۲۷۴ | معتلط | [ مُ تَ لِ ] (ع ص) پيکارنماينده و فتنهانگيزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنگجو و فتنهجو. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتلاط شود. |
۳۴۳۲۷۵ | معتلف | [ مُ تَ لِ ] (ع ص) چرنده. آنکه میچرد. و رجوع به اعتلاف شود. - معتلف شدن؛ غذا به دست آوردن. روزی يافتن: گربه در سوراخ از آن شد معتکف که از آن سوراخ او شد معتلف. (مثنوی چ نيکلسون ج ... |
۳۴۳۲۷۶ | معتلفه | [ مُ تَ لِ فَ ] (ع ص، اِ) دايه که در پارسی آن را مامناف خوانند، کلمهٔ مستعاری است. (از منتهی الارب). ماما و مامناف. (ناظم الاطباء). قابله و آن کلمهٔ مستعاری است. (از اقرب الموارد). |
۳۴۳۲۷۷ | معتلق | [ مُ تَ لِ ] (ع ص) عاشقشونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). عاشق. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتلاق شود. |
۳۴۳۲۷۸ | معتلن | [ مُ تَ لِ ] (ع ص) آشکارشونده و آشکار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فاش و آشکار و هويدا. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعتلان شود. |
۳۴۳۲۷۹ | معتله | [ مُ تَلْ لَ ] (ع ص) تأنيث معتل. ج، معتلات. (يادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمهای که در آن از حروف عله باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به معتل شود. |
۳۴۳۲۸۰ | معتلی | [ مُ تَ لا ] (ع اِ) شير بيشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). |
۳۴۳۲۸۱ | معتلی | [ مُ تَ ] (اِخ) يحيیبن علیبن حمود، به اين نسبت اشتهار دارد. (از انساب سمعانی). و رجوع به مادهٔ بعد شود. |
۳۴۳۲۸۲ | معتلی باللََّه | [ مُ تَ بِلْ لاه ] (اِخ) (الـ ...) يحيیبن علیبن حمود علوی (مقتول به سال 427 هـ . ق.) از کسانی است که فرمانروايی اندلس بعد از امويان بدانها منتقل شد. پس از مرگ پدرش به سال 408 مردم با عم وی قاسمبن حمود ... |
۳۴۳۲۸۳ | معتم | [ مُ تَمم ] (ع ص) آن که عمامه میبندد و عمامه بر سر گذاشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صاحب عمامه. مُعَمَّم. (يادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اعتمام شود.&{P(1) -ايهام به معنی صرفی ... |
۳۴۳۲۸۴ | معتضد باللََّه | [ مُ تَ ضِ دُ بِلْ لاه ] (اِخ) (الـ ...) ابوبکربن المستکفی عباسی پس از مرگ برادر خود حاکم در مصر خلافت يافت (در جمادیالثانيهٔ 753 هـ . ق.) و امير مبارزالدين محمد در فارس و يزد و کرمان خطبه به نام او خواند. ... |
۳۴۳۲۸۵ | معتضد باللََّه | [ مُ تَ ضِ دُ بِلْ لاه ] (اِخ) (الـ ...) احمدبن طلحه (الموفق باللََّه)بن جعفر (المتوکل باللََّه). مکنی به ابوالعباس شانزدهمين خليفهٔ عباسی (242 -289 هـ . ق.) در بغداد ولادت و نشأت يافت و در همانجا درگذشت. وی پس از ... |
۳۴۳۲۸۶ | معتضدباللََّه | [ مُ تَ ضِ دُ بِلْ لاه ] (اِخ) (الـ ...) داودبن محمد (متوکل علیاللََّه)بن معتضد اول (ابی بکربن سليمان) مکنی به ابوالفتح و ملقب به معتضدباللََّه ثانی (755 -845 هـ . ق.) از خلفای دولت عباسی مصر است. به سال ... |
۳۴۳۲۸۷ | معتضدباللََّه | [ مُ تَ ضِ دُ بِلْ لاه ] (اِخ) (الـ ...) عبادبن محمدبن اسماعيلبن عباد لخمی (متوفی به سال 464 هـ . ق.) از فرزندان نعمانبن منذر و دومين پادشاه دولت عباديه در اشبيليهٔ اندلس است. وی پس از وفات پدر به سال 439 به ... |
۳۴۳۲۸۸ | معتضد موحدی | [ مُ تَ ضِ دِ مُ وَحْ حِ ] (اِخ) علیالمعتضدبن ادريس المأمونبن يعقوبالمنصور ملقب به المعتضدباللََّه و مکنی به ابوالحسن (متوفی به سال 646 هـ . ق.) از خلفای موحدين مراکش است که پس از وفات برادرش رشيد به سال 640 هـ .ق. به خلافت ... |
۳۴۳۲۸۹ | معتطف | [ مُ تَ طِ ] (ع ص) چادرپوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتطاف شود.غ |
۳۴۳۲۹۰ | معتفد | [ مُ تَ فِ ] (ع ص) در بربندنده بر خود و نخواهنده چيزی از کسی چندانکه بميرد از گرسنگی و اين در خشکسال میکنند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در به روی خود بندد و از کسی چيزی نخواهد ... |