لغتنامه
نمایش ۳۴۲٬۸۷۱ تا ۳۴۲٬۹۰۰ مورد از کل ۳۴۳٬۳۱۸ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۳۴۲۸۷۱ | یوزانیدن | [ دَ ] (مص) جستن فرمودن و برجهانیدن. (ناظم الاطباء). صورت متعدی یوزیدن. و رجوع به یوز و یوزیدن شود. |
۳۴۲۸۷۲ | یوزباشلو | (اِخ) دهی است از دهستان حومهٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در ۵/۱۹هزارگزی خاوری اهر، با ۲۴۹ تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴). |
۳۴۲۸۷۳ | یوزباشی | (ترکی، ص مرکب، اِ مرکب) کلمهٔ ترکی است (از: یوز، صد +باش، رئیس و سر + ی) و معنی ترکیبی آن سردار و رئیس صد نفر است. رئیس صد تن. قائد صده. (یادداشت مؤلف). سردار صد کس. (آنندراج): در زمان شاه عباس ماضی ... |
۳۴۲۸۷۴ | یوزباشی | (اِخ) دهی است از دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان، واقع در ۴۰۰۰۰گزی جنوب باختری قیدار و ۲۸۰۰۰گزی راه مالرو عمومی، با ۱۷۷ تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ... |
۳۴۲۸۷۵ | یوزباشی چای | (اِخ) دهی است از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در ۸۲۰۰۰گزی سیردان از طریق پاچنار و ۶۳۰۰۰گزی از طریق بهقانه رود و ۱۰۰۰گزی راه شوسهٔ قزوین به رشت، با ۳۹۱ تن سکنه. آب آن از رودخانه است. متصل ... |
۳۴۲۸۷۶ | یوزباشی کندی | [ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان اوباتوی بخش دیواندرهٔ شهرستان سنندج، واقع در ۵۶۰۰۰گزی شمال باختری دیواندره و ۶۰۰۰گزی شمال خاور کرفتو، با ۱۴۰ تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ... |
۳۴۲۸۷۷ | یوزباشی کندی | [ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در ۳۳هزارگزی جنوب باختری مراغه، با ۲۶۴ تن سکنه. آب آن از رودخانهٔ مردی و چاه و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴). |
۳۴۲۸۷۸ | یوزبان | (ص مرکب، اِ مرکب) (از: یوز + بان، پسوند) کسی که محافظت می کند یوزهای شکاری را. (از ناظم الاطباء). فهاد. (دهار). فهاد. یوزبنده. یوزوان. (یادداشت مؤلف): برفتند با یوزبانان و فهد گرازان و تازان سوی رود شهد.فردوسی. نشگفت اگر به قوت بخت تو یوزبان ... |
۳۴۲۸۷۹ | یوزبانو | (اِخ) دهی است از دهستان جلگه زوزن بخش خواف شهرستان تربت حیدریه، واقع در ۱۴۰۰۰گزی باختررود و ۹۰۰۰گزی باختر پیش رو سلامی به قاین، با ۱۳۶ تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ... |
۳۴۲۸۸۰ | یوزبک | [ بَ ] (اِخ) اختیارالدین مغیث الدین یوزبک. (یادداشت مؤلف). رجوع به اختیارالدین... شود. |
۳۴۲۸۸۱ | یوزبک | [ بَ ] (اِخ) نام ایالت سمرقند. (ناظم الاطباء). رجوع به سمرقند شود. |
۳۴۲۸۸۲ | یوزبند | [ بَ ] (اِ مرکب) بندی که بر یوز نهند.
بند یوز. (یادداشت مؤلف): آهوان شوارد
امانی را یوزبند حکم برنهاده. (مرزبان نامه).
رجوع به یوز شود. || (نف مرکب) که یوز را ... |
۳۴۲۸۸۳ | یوزبند | [ بَ ] (اِخ) دهی است از دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در ۲۱هزارگزی جنوب کلیبر، با ۳۳۱ تن سکنه. آب آن از دو رشته چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴). |
۳۴۲۸۸۴ | یوزبنده | [ بَ دَ / دِ ] (اِ مرکب) بندهٔ یوز. آنکه نگاهبان یوزهای شکاری است. (از ناظم الاطباء). فهاد. (منتهی الارب). یوزبان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یوزبان شود. |
۳۴۲۸۸۵ | یوزپلنگ | [ پَ لَ ] (اِ مرکب)قسمی از یوز که پدر یا مادر وی پلنگ باشد. (ناظم الاطباء). یوز. قسمی از درندگان. (یادداشت مؤلف): ارقط؛ یوزپلنگ پیسه. (منتهی الارب). و رجوع به یوز شود. |
۳۴۲۸۸۶ | یوزتاز | (نف مرکب) یوزتاخت. یوزتک.
یوزجست. یوزدو. که چون یوز تند بتازد.
کنایه از تیزپا و تنددو:
گورساق و شیرزهره، یوزتاز و غرم تک
پیل گام و کرگ سینه، رنگ تاز و گرگ پوی.
منوچهری. |
۳۴۲۸۸۷ | یوزتک | [ تَ ] (ص مرکب) یوزدو.
یوزتاخت. که مثل یوز تند بدود. (یادداشت
مؤلف). تیزپا:
هم آهوفغند است و هم یوزتک
هم آزاده خوی است و هم
تیزگام.فرالاوی. رجوع به یوز و یوزجست شود. |
۳۴۲۸۸۸ | یوزجست | [ جَ ] (ص مرکب) یوزتک. یوزدو. که جست وخیزی به تندی یوز داشته باشد. که چون یوز تند بجهد. سخت جلد و چالاک : یوزجست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک ببرجه، آهودو و روباه ... |
۳۴۲۸۸۹ | یوزدار | (نف مرکب) یوزبان. (ناظم الاطباء).
یوزبان. فهاد. (یادداشت مؤلف):
وز آن پس برفتند سیصد سوار پس بازداران همه یوزدار.فردوسی. و رجوع به یوزبان شود. |
۳۴۲۸۹۰ | یوزده | [ دَهْ ] (اِ) (اصطلاح نظامی) در اصطلاح سپاهیگری دورهٔ صفویه و قاجاریه به معنی افراد سادهٔ نظامی و مترادف توابین بوده که مفرد آن به صورت تابین امروزه نیز به همین معنی متداول است و ظاهراً مراد افراد تابع یک ... |
۳۴۲۸۹۱ | یوزدو | [ دَ / دُو ] (ص مرکب) یوزتک.
یوزجست. که چون یوز تند بدود:
برق جه بادگذر یوزدو و کوه قرار
شیردل پیل قدم گورتک آهوپرواز.
منوچهری. و رجوع به یوزجست شود. |
۳۴۲۸۹۲ | یوزشیر | (اِ مرکب) قسمی از یوز که پدر یا مادر وی شیر باشد. (ناظم الاطباء). |
۳۴۲۸۹۳ | یوزغاد | [ یُزْ ] (اِخ) یوزقات. نام قصبه و مرکز سنجاقی است در ولایت آنکارا در ۱۶۵هزارگزی از جنوب شرقی آنکارا، دارای ۱۵۰۰۰ تن نفوس و مدارس و مساجد و دکاکین و مکاتب. یوزغاد در قرن نوزدهم به وسیلهٔ احمدپاشا از ملوک طوایف ... |
۳۴۲۸۹۴ | یوزغاد | [ یُزْ ] (اِخ) یوزقات. یکی از سنجاقهای پنجگانه ای است که ولایت آنکارا را تشکیل داده اند و آن شرقی ترین تمام سنجاقهاست. این سنجاق را به سه قضای یوزغاد، آق طاغ معدنی، بوغازلیان تقسیم کرده اند. ۲ ناحیه و ... |
۳۴۲۸۹۵ | یوزغاد | [ یُزْ ] (اِخ) یوزقات. نام قضایی است محدود از شمال شرق به شهرستان سیواس، از جنوب غرب به شهر قیر، از جنوب شرق به قضای معدن و بوغازلیان، و از شمال به سنجاق های چوروم. این قضا ۲۲۷ ده ... |
۳۴۲۸۹۶ | یوزغند | [ غَ ] (اِ مرکب) بانگ و آواز انسانی. (ناظم الاطباء). اما بر اساسی نمی نماید. رجوع به معنی بعد شود. || نعره و فریاد پلنگ. (ناظم الاطباء). ظاهراً مخفف یوززغند باشد. |
۳۴۲۸۹۷ | یوزک | [ زَ ] (اِ مصغر) مصغر یوز. (برهان). یوز شکاری کوچک. (ناظم الاطباء). به معنی یوزه است. (فرهنگ جهانگیری). || سگ خرد. سگ بچه. (زمخشری). سگ شکاری کوچک که شکار از سوراخ بیرون کند. (لغت فرس اسدی) ... |
۳۴۲۸۹۸ | یوزکیدن | [ زَ دَ ] (مص جعلی) غلطیدن. مراغه کردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یوز شود. |
۳۴۲۸۹۹ | یوزگی | [ زَ / زِ ] (حامص) حالت و چگونگی یوزه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دریوزگی شود. |
۳۴۲۹۰۰ | یوزل | [ زَ ] (اِ) توله سگ و سگ کوچک و یودک. (ناظم الاطباء). نوعی سگ کوچک است. (از شعوری ج ۲ ورق ۴۴۹). شاید دگرگون شدهٔ یوزک باشد. رجوع به یوزک شود. |