لغتنامه
نمایش ۴۸۱ تا ۵۱۰ مورد از کل ۵۹۰ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۴۸۱ | گنگره جرمانیکوپلیس | [ گَ رَ جِ کُ پُ ] (اِخ) شهر رومی در پنجاه میلی جنوب قصطمونیه واقع بود و ترکها آن را کانقری میگفتند. وقایع نگاران قدیم عرب آن را خنجره ضبط کرده اند و در زمان هشام خلیفهٔ اموی پیشرفت مسلمین ... |
۴۸۲ | گوهر کرمانی | [ گَ / گُو هَ رِ کِ ] (اِخ) (میرزا عبدالرزاق طبیب) یکی از خطبای دورهٔ ناصرالدین شاه قاجار بوده که در عین حال طبابت هم میکرده است و چندی تخلص خود را مفلس و خطیب قرار داده ولی بعد ... |
۴۸۳ | لاف و لامانی | [ فُ ] (ترکیب عطفی، اِ
مرکب) لاف و گزاف. لاف و لام :
سخنت را نه عبارت لطیف و نه معنی
عروس زشت حلی دون و لاف و لامانی.
خاقانی. رجوع به لامانی شود. |
۴۸۴ | لام و لامانی | [ مُ ] (اِ مرکب، از اتباع) از اتباع است. رجوع به لام و لامانی شود. |
۴۸۵ | لامانی | (حامص، اِ) لاف و گزاف و دروغ. (برهان). گزافه در سخن. منسوب به فریب و دروغ. (غیاث، از شرح خاقانی): چه سستی دیدی از سنت که رفتی سوی بی دینان چه تقصیر آمد از قرآن که گشتی گرد لامانی. سنائی. سخنت را نه ... |
۴۸۶ | لاوه و لامانی | [ وَ / وِ وُ ] (اِ مرکب، از اتباع) چاپلوسی. لابه گری. رجوع به لاوه و رجوع به لامانی شود. |
۴۸۷ | لحمانی | [ لَ نی ی ] (ع ص نسبی) از گوشت: گرده جسمی لحمانی است. (حمداللََّه مستوفی). |
۴۸۸ | لخلخهٔ سلیمانی | [ لَ لَ خَ / خِ یِ سُ لَ / لِ نی ی ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) ثفل روغن و زعفران است و آن را قرقومعما خوانند. (اختیارات بدیعی). |
۴۸۹ | لعل رمانی | [ لَ لِ رُمْ ما ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) از انواع لعل به رنگ ناردانه : زمرد دیدهٔ افعی چگونه می بپالاید عقیق و لعل رمانی چرا اصل از حجر دارد. ناصرخسرو. محتسب نمی داند این قدر که صوفی را جنس خانگی باشد همچو ... |
۴۹۰ | لقمانی | [ لُ ] (اِخ) دهی از دهستان میان ولایت بخش حومهٔ ارداک شهرستان مشهد، واقع در ۲۱هزارگزی شمال باختری مشهد و شمال کشف رود. جلگه، معتدل و دارای ۹۶ تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت ... |
۴۹۱ | لمانی | [ ] (ص نسبی) قسمی مروارید: و
مروارید اصفهبد حرج قطری و لازک و وردی
و مفرس و لمانی که هر کس مثل آن ندیده بود.
(تاریخ بیهق). |
۴۹۲ | لوقیون ترکمانی | [ نِ تُ کَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کام تیغ. |
۴۹۳ | لیمانی | [ نْ یْ ] (اِخ) نام ناحیهٔ قدیمی اورنی به فرانسه. رود آلیه آن را مشروب میسازد. |
۴۹۴ | لیمو عمانی | [ عُ مْ ما ] (اِ مرکب) لیموئی ترش که از عمان آرند. لیموترش. تفاح ماهی . رجوع بلیمو و بلیموترش شود. |
۴۹۵ | لیموی عمانی | [ یِ عُ مْ ما ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) لیموعمانی. نوعی لیموی ترش خاص عمان و جنوب ایران. و رجوع به لیمو شود. |
۴۹۶ | مامانی | (ص نسبی) منسوب به مامان در زبان اطفال خرد، جمیل. خوب. زیبا. - تیتیش مامانی؛ جامهٔ زیبا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در تداول امروز به خوب و ظریف و قشنگ و مطلوب و دوست داشتنی ... |
۴۹۷ | مانی الموسوس | [ نِلْ مُ وَ وَ ] (اِخ) محمدبن القاسم مکنی به ابوالحسن متوفی به سال ۲۴۵ هـ . ق از شاعرانی بود که طبعی بسیار ظریف و لطیف داشت. از مردم مصر بود و در عهد متوکل عباسی به بغداد آمد. ... |
۴۹۸ | مانی تربتی | [ یِ تُ بَ ] (اِخ) ملا... از مردم تربت است. نویسندگی می کند و طبع خوب دارد. بیت زیر از اوست: ز بت کمتر نئی آموز از او تمکین محبوبی که پیشش سجده آرند و نگوید یک سخن با کس. (از ... |
۴۹۹ | مانی توبا | [ تُ ] (اِخ) دریاچه ای در کانادا در ولایتی به همین نام. (از لاروس). و رجوع به مادهٔ بعد شود. |
۵۰۰ | مانی توبا | [ تُ ] (اِخ) یکی از ولایات مرکزی کانادا که در شرق ولایت «ساسکاچوان» و مغرب «اونتاریو» و شمال امریکای شمالی واقع است و ۹۶۳ هزار تن سکنه دارد. مرکز آن وینی پگ است و این ولایت یکی ... |
۵۰۱ | مانی شیرازی | [ یِ ] (اِخ) از شاعران معاصر سام میرزای صفوی بود و در زمان شاه اسماعیل صفوی در سپاهیگری به مقام بلندی رسید. در نقاشی نیز دست داشت. در گورستان سرخاب تبریز مدفون است. غزل زیر از اوست: حدیث درد من ... |
۵۰۲ | مانی فریب | [ فِ / فَ ] (نف مرکب) که مانی را بفریبد. به مجاز، آنچه بسیار ماهرانه و هنرمندانه ساخته شده باشد: برآورد کلکی به آیین و زیب رقم زد بر آن حوض مانی فریب.نظامی. خرد با روی خوبان ناشکیب است ... |
۵۰۳ | مانی مشهدی | [ یِ مَ هَ ] (اِخ) علاوه بر شاعری در کاسه گری و نقاشی نیز استاد بود و بدان جهت مانی تخلص داشت. (از مجالس النفایس ص ۲۴۰). بواسطهٔ لطافت طبع مورد توجه محمد مؤمن میرزا پسر سلطان حسین میرزا واقع و ... |
۵۰۴ | مانیا | (یونانی یا لاتینی، اِ) نوعی از جنون است که صاحبش را خصلت درندگان باشد، اکثر غضبناک بودن و قصد ایذای مردم نمودن خاصیت او بود. (کفایهٔ منصوری، بنقل غیاث و آنندراج). قسمی از جنون و دیوانگی. (ناظم الاطباء). جنون در یک ... |
۵۰۵ | مانیان | (اِخ) دهی از دهستان جلگاست که در بخش کوهک شهرستان فیروزآباد واقع و ۱۵۴ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۷). |
۵۰۶ | مانیپور | (اِخ) سرزمینی است در مشرق هند که ۷۸۰ هزار تن سکنه دارد و مرکز آن امفال است که یکی از مراکز بازرگانی است (از لاروس). |
۵۰۷ | مانیتیت | [ یِ تی ] (فرانسوی، اِ) (اصطلاح زمین شناسی) اکسید مغناطیسی طبیعی آهن را گویند که فرمولش ۴O۳eF می باشد. وزن مخصوصش بین ۹/۴ تا ۲/۵ متغیر است. سختیش بین ۵/۵ تا ۵/۶ می باشد. رنگ این اکسید آهن ... |
۵۰۸ | مانیتیزور | [ یِ تی زُ ] (فرانسوی، ص، اِ)کسی که دیگری را به خواب مغناطیسی فروبرد. عامل مانیتیسم. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مانیتیسم شود. |
۵۰۹ | مانیتیسم | [ یِ تی ] (فرانسوی، اِ)(اصطلاح فیزیک) مغناطیس. جاذبه. (فرهنگ فارسی معین). || تحت تسلط و ارادهٔ خود قرار دادن شخص دیگری را بوسیلهٔ نگاهها و حرکات دست و او را به خواب مغناطیسی فرو بردن. به خواب ... |
۵۱۰ | مانیخس | [ خُ ] (اِ) حجاب دماغ و آن دو باشد حجاب صلب و حجاب رقیق و آن دو را مانیخسین گویند و بعضی گفته اند مانیخسین نام حجاب صلب تنها باشد. ام جافیه. ام الغلیظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). |