لغتنامه
نمایش ۴۲۱ تا ۴۵۰ مورد از کل ۵۹۰ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۴۲۱ | غیمانی | [ غَ ] (ص نسبی) منسوب به غیمان که حِمْیَر بود و به غیمانیان، آل ذی غیمان نیز میگفتند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج ۲). رجوع به غیمان (ذو...) شود. |
۴۲۲ | غیمانی | [ غَ ] (اِخ) محمدبن احمدبن سلیمان غیمانی. قاضی صنعاء بود. همدانی در «الاکلیل» از او روایت کرده است. (از تاج العروس). |
۴۲۳ | غیور کرمانی | [ غَ رِ کِ ] (اِخ) شاعر عهد صفوی. نام او میرزا حسن و از اعیان کرمان بود. در مثنوی مهارت داشت. مدتی به وزارت گرجستان منصوب شد و در تفلیس بسر برد، پس از آن به اصفهان آمد. این ... |
۴۲۴ | فأرمانی | [ فَ ءْرْ ] (ع ص مرکب) فارمان. مرکب از فأر بمعنی موش +مان، پسوند تشبیه فارسی، روی هم یعنی چیزی که شبیه موش باشد. (دزی ج ۲ ص ۲۳۶ از لطایف ثعالبی). |
۴۲۵ | فاتح عثمانی | [ تِ حِ عُ ] (اِخ) لقب سلطان محمد اول عثمانی است که بمناسبت فتح قسطنطنیه به این لقب خوانده شده است. رجوع به محمد فاتح شود. |
۴۲۶ | فرجامانیدن | [ فَ دَ ] (مص) به آخر و به انتها و به اتمام رسانیدن. کامل کردن. انتها دادن. منتهی کردن. اتمام. (یادداشت مؤلف). در پهلوی فرجامینیتن است. رجوع به فرجام شود. |
۴۲۷ | فرمانی | [ فَ ] (ص نسبی) به فرمان. مطیع.
فرمان بردار:
گر بدو بنگری امروز یکی لحظت
طاعتی گردد و بیچاره و فرمانی.
ناصرخسرو. |
۴۲۸ | فرمانیدس | [ فَ دِ ] (اِخ) پارمنید. نام یکی از رسالات افلاطون است. رجوع به برمانیدس شود. |
۴۲۹ | فلاعالیمانیس | [ ] (معرب، اِ) طین محثوم است. (فهرست مخزن الادویه). |
۴۳۰ | فند زمانی | [ فِ دِ زَ ] (اِخ) سهل بن شیبان بن ربیعةبن زمان، از بنی بکر و یکی از شعرای جاهلی است و در زمان خود سید بکر و پیشوای آن بود. در جنگ بکر شرکت جست و در حدود یکصد ... |
۴۳۱ | فهمانیدن | [ فَ دَ ] (مص جعلی) فهماندن. مطلبی را به دیگری حالی کردن. موجب فهمیدن شخصی دیگر شدن. (فرهنگ فارسی معین). از فهم عربی و پساوند مصدری متعدی فارسی ساخته شده است. تفهیم. حالی کردن. (یادداشت مؤلف). |
۴۳۲ | فهمانیده | [ فَ دَ / دِ ] (ن مف) کسی که مطلبی را بدو فهمانده باشند. || مطلبی که به کسی فهمانده شده باشد. (فرهنگ فارسی معین). |
۴۳۳ | قاسم سلیمانی | [ سِ مِ سُ لَ ] (اِخ) رجوع به قاسم قادری شود. |
۴۳۴ | قامانیه | [ یَ ] (اِ) ساحران. طائفهٔ قام. رجوع به قام شود. |
۴۳۵ | قرامانیان | [ قَ ] (اِخ) سلسله ای از حکمرانان هستند که از سال ۶۵۴ تا ۸۶۸ هـ .ق. بر بخشی از شهرهای آسیای صغیر از جمله لارندا، سیواس، قونیه، قرامان و ارمناک حکمروائی داشتند. قرامانیان از خاندان قرامان بن نوره سرسلسلهٔ خاندان قرامانیان هستند. (معجم ... |
۴۳۶ | قردمانی | [ قُ دُ ] (ص نسبی) نسبت است به قردمان. (منتهی الارب). |
۴۳۷ | قردمانی | [ قَ دَ نی ی ] (معرب، اِ) قبای آژدهٔ بخیه آکنده به جهت جنگ. || یا سازی است که اکاسره در خزاین ذخیره ساختندی. || زره سطبر شبیه جامهٔ کردوانی... (منتهی الارب). معرب است. (اقرب ... |
۴۳۸ | قردمانی | [ قَ دَ نی ی ] (معرب، اِ) گیاهی است شبیه بابونه متفرق شاخ کم برگ که کرویا نامندش، یا کرویای براست. معرب قردامون لغت یونانی است یا رومی. (منتهی الارب). و رجوع به قردمانة و قردمانا شود. |
۴۳۹ | قردمانیة | [ قَ دُ نی یَ ] (معرب، اِ) سلاحی است که اکاسره میساختند و در خزائن خود ذخیره میکردند و آن را کردومانه میخواندند، و معنی آن به عربی «عمِل وَ بقی» است یعنی ساخته شده و برای روز نیاز میماند. گویند قردمانیه ... |
۴۴۰ | قلارومانیون | [ ] (معرب، اِ) نوعی از خمر است. (از فهرست مخزن الادویه). |
۴۴۱ | قمانی | [ قُ ] (اِخ) در جغرافیای قدیم ناحیه ای بوده است در بخش پنجم اقلیم هفتم که بر قطعهٔ کنار دریای نیطش از بخش ششم اقلیم ششم واقع است و به دریاچهٔ طرمی منتهی میشود. رجوع به ترجمهٔ ابن ... |
۴۴۲ | قمرالدین کرمانی | [ قَ مَ رُدْ دی نِ کِ ] (اِخ) حاکم ولایت بیه هندوستان در زمان سلطان جلال الدین و چنگیز. یکی از امرای سلطان بر او مستولی شده و قلعهٔ بیه را که از حصنهای محکم بود مستخلص گردانید. (تاریخ جهانگشای ج ... |
۴۴۳ | قهرمانی | [ قَ رَ ] (حامص) کار و عمل
قهرمان. فرمانروایی. || کارفرمایی.
|| پهلوانی. دلیری. (فرهنگ فارسی
معین):
آن تیغ زنان بقهرمانی
بر شاه کنند پاسبانی.نظامی. || نگهبانی. محافظت. (فرهنگ فارسی ... |
۴۴۴ | قهرمانیه | [ قَ رَ نی یَ ] (اِخ) دهی است از دهستان فیض آباد بخش فیض آباد شهرستان تربت حیدریه، سکنهٔ آن ۶۰ تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. راه مالرو دارد. ... |
۴۴۵ | قومانیطس | [ ] (معرب، اِ) طین کرم است و گویند طین کرمی است. (فهرست مخزن الادویه). |
۴۴۶ | کارامانی | (اِخ) رجوع به «قره مان» شود. |
۴۴۷ | کارامانیا | [ نِ ] (اِخ) اسم سابق کرمان است نزد یونانیان. |
۴۴۸ | کارامانیا | (اِخ) رجوع به «قره مان» و کتاب تاریخ ادبیات ایران براون ترجمهٔ مرحوم رشید یاسمی ج ۴ ص ۳۸ شود. |
۴۴۹ | کارمانیولا | [ یُ ] (اِخ) معروف به «فرانچسکو ... |
۴۵۰ | کال ایمانی | (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش مانه شهرستان بجنورد و در ۵۰هزارگزی شمال باختری مانه و ۷ هزارگزی شمال مالرو عمومی مجیدآباد به دشنک واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و ۱۱ تن سکنه دارد. آبش از چشمه تأمین میشود ... |