لغتنامه
نمایش ۳۳۱ تا ۳۶۰ مورد از کل ۵۹۰ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۳۳۱ | صفائی کرمانی | [ صَ یِ کِ ] (اِخ) (ملا...) گویند مردی نامراد است. از اوست: ز شوق مشت کمان ابروان عالمگیر دمی ز خنده نیاید به یکدگر لب تیر. (مجالس النفائس ص ۱۵۴). |
۳۳۲ | صلاح کرمانی | [ صَ حِ کِ ] (اِخ) ملقب به رکن الدین، وزیر اتابک مظفرالدین ابوشجاع سعدبن زنگی. خوندمیر در حبیب السیر جزء چهارم از جلد دوم ص ۲۰۱ نام او را صالح ذکر کرده و همو در دستورالوزراء ص ۲۳۷ چاپ تهران ... |
۳۳۳ | طاورومانیون | (اِخ) نام موضعی است: ثم ان فیثاغورس جال فی مدن ایطالیا و سیقلیا و کان الجور و التمرد قدغلب علیهم، فصاروا سماعیه و صدیقیه من اهل طاورومانیون. (عیون الانباء ج ۱ ص ۴۰). |
۳۳۴ | طاوس یمانی | [ وو سِ یَ ] (اِخ) ابن کیسان الخولانی الهمدانی الیمانی اهل یمن و از ابناءالفرس است. یکی از اعلام تابعین بشمار است، از ابن عباس و ابی هریرة استماع حدیث کرده، مجاهد و عمروبن دینار از او روایت کنند، و ... |
۳۳۵ | طمانین | [ طَ ] (از ع، اِمص) آرام و آرامش. (غیاث) (آنندراج). |
۳۳۶ | طمطمانی | [ طُ طُ نی ی ] (ع ص) رجل طمطمانی؛ مرد کنکلاج. (منتهی الارب). |
۳۳۷ | طمطمانیة | [ طُ طُ نی یَ ] (ع اِ) (... حِمْیَر) سخنان زشت که در لغت حمیر است. (منتهی الارب). |
۳۳۸ | طهمانی | [ طَ ] (ص نسبی) منسوب به ابراهیم بن طهمان. (انساب سمعانی). |
۳۳۹ | طهمانیة | [ طَ نی یَ ] (اِخ) قریه ای است منسوب بمردی طهمان نام. (از معجم البلدان) (مراصد). |
۳۴۰ | طیسمانیة | [ طَ سَ نی یَ ] (اِخ) شهری است به اندلس. (منتهی الارب). |
۳۴۱ | ظلمانی | [ ظُ ] (ع ص) تار. تاری. تاریک. مُظلم. مُظلمة. تیره : همه در ذات انسان هست حاصل گِلش ظلمانی و نورانیش دل.ناصرخسرو. صبح جهان افروز... کلهٔ ظلمانی از پیش برداشت. (کلیله و دمنه). آن روز جوانان لشکر چالش میکردند ... |
۳۴۲ | عالم جسمانی | [ لَ مِ جِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) عالم طبیعت و ماده است. (شرح حکمة الاشراق ص ۱۵۷). |
۳۴۳ | عالم ظلمانی | [ لَ مِ ظُ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) اصطلاح اشراقی است و مقابل عالم نورانی است و مراد عالم برازخ و اجسام و ماهیات است. (شرح حکمة الاشراق صص ۱۵۷ -۲۷۷). |
۳۴۴ | عثمانی | [ عُ ] (اِخ) ممالکی که آل عثمان در آن سلطنت میکردند. (ناظم الاطباء). رجوع به عثمانیان شود. |
۳۴۵ | عثمانی | [ عُ نی ی ] (ص نسبی) نسبت است به عثمان بن عفان نَسَباً و ولاءً یا اتباعاً مانند اهل شام. (از اللباب ج ۲ ص ۱۲۲). |
۳۴۶ | عثمانی | [ عُ نی ی ] (ص نسبی) مقابل علوی. آنانکه علی و یاران او را متهم به قتل عثمان بن عفان کردند. |
۳۴۷ | عثمانی | [ عُ نی ی ] (ص نسبی، اِ) سکهٔ معروف مروجهٔ دولت عثمانیه. (آنندراج). لیرهٔ عثمانی. رجوع به عثمانیان شود. |
۳۴۸ | عثمانی | [ عُ ] (اِخ) عثمان بن محمدبن عثمان بن محمدبن عبدالملک بن عبدالدین عنسةبن عمروبن عثمان بن عفان العثمان البصری. از محمدبن عبدالسلام روایت کند و ابونعیم الحافظ اصفهانی از وی روایت دارد. (از اللباب ج ۲ ص ۱۲۲). |
۳۴۹ | عثمانیان | [ عُ ] (اِخ) یا آل عثمان یا سلاطین عثمانی. پادشاهانی هستند که از ۶۹۹ تا ۱۳۴۲ هـ . ق. دولتی بزرگ تأسیس کردند. این سلسله بنام جد آنان عثمان بن ارطغرل منسوبند. عثمان به سال ۶۵۶ هـ . ق. ... |
۳۵۰ | عرش جسمانی | [ عَ شِ جِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) مراد فلک اعلی است. (فرهنگ علوم عقلی از مصنفات). |
۳۵۱ | عشق جسمانی | [ عِ قِ جِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) عشقی که مبنای آن بر شهوت باشد. در مقابل عشق معنوی و عشق روحانی. (فرهنگ فارسی معین). |
۳۵۲ | عقرب سلیمانی | [ عَ رَ بِ سُ لَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) این ترکیب در آنندراج بدون شرحی آمده و بیت ذیل نیز برای شاهد آن ذکر شده است : نعوذ باللََّه از آن افعی زمردفام که طعنه ها زده بر عقرب ... |
۳۵۳ | علاءالدین بهمانی | [ عَ ئُدْ دی نِ بَ ] (اِخ) علی بن عبداللََّه. رجوع به علی... شود. |
۳۵۴ | علاءالدین ترکمانی | [ عَ ئُدْ دی نِ تُ کَ ] (اِخ) علی بن عثمان. رجوع به علاءالدین علی... شود. |
۳۵۵ | علامات آسمانی | [ عَ تِ سْ / سِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به کائنات الجو شود. |
۳۵۶ | علامه کرمانی | [ عَ لْ لا مَ کِ ] (اِخ) از فضلای زمان سلطان محمد خوارزمشاه است که در نظم شعر ماهر بود. وی موقعی که از جانب خوارزمشاه به رسم رسالت بنزد سلطان محمود غوری رفت، قصیده ای در مدح سلطان غوری سرود که ... |
۳۵۷ | علوی یمانی | [ عَ لَ یِ یَ ] (اِخ) عبدالرحمان بن ابراهیم بن اسماعیل بن عبداللََّه بن عبدالرحمان بن محمدبن یوسف علوی یمانی زبیدی. رجوع به علوی زبیدی شود. |
۳۵۸ | علوی یمانی | [ عَ لَ یِ یَ ] (اِخ) عبدالرحمان بن محمدبن یوسف بن عمربن علی بن ابی بکر علوی زبیدی یمانی حنفی، ملقب به وجیه الدین. رجوع به علوی زبیدی شود. |
۳۵۹ | علوی یمانی | [ عَ لَ یِ یَ ] (اِخ) یحیی بن قاسم بن عمربن علوی حسنی یمانی صنعانی، ملقب به عزالدین. نحوی و مفسر است که در سال ۶۸۰ هـ . ق. متولد شد. وی به بغداد و شام و خراسان سفر ... |
۳۶۰ | علی آق کرمانی | [ عَ یِ کِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه آق کرمانی حنفی. فقیه بود و در سال ۱۰۲۸ هـ . ق. در آق کرمان درگذشت. او را مجموعه ای است از فتاوی. (از معجم المؤلفین ج ۷ ص ۱۳۱ از هدیةالعارفین ... |