لغتنامه
نمایش ۳۰۱ تا ۳۳۰ مورد از کل ۵۹۰ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۳۰۱ | سمسمانیه | [ سِ سِ نی یَ ] (ع ص، اِ) عظام سمسمانیه استخوانهای بسیار خرد میان سلامیات. استخوانهای فرد باشند که سه تا در اطراف ابهام و یکی در طرف وحشی مسبحه و دیگری در طرف وحشی کالوج است. (یادداشت مولف). و ... |
۳۰۲ | سنگ آسمانی | [ سَ گِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) سنگی که از آسمان افتاده باشد. سنگی که از آسمان بر زمین فرودمی آید. از مطالعاتی که بر روی ساختمان این نوع سنگها بعمل آمده ترکیب اصلی آنها کاملاً شبیه سنگهای معدنی زمین است و در ... |
۳۰۳ | سنگ سلیمانی | [ سَ گِ سُ لَ / لِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) یکی از اقسام کالسدوان است که جزو سنگهای مجاور کوارتز محسوب میشود، این سنگ بر خلاف عقیق سیلیسی بی آب و ظاهراً غیرمتبلور است و چون منظرهٔ مطبّق ... |
۳۰۴ | سوزمانی | (ص) زن تبه کار. لولی. لوری. کولی. غربال بند. قرشمال. چیگانه. غربتی. (یادداشت بخط مؤلف). || دشنامی است سخت بی ادبانه زن را. (یادداشت بخط مؤلف). |
۳۰۵ | شادمانی | (حامص مرکب) نشاط. خوشحالی. شادی. شادانی. خرمی. سرور. مسرت. انبساط. بشاشت. ابتهاج. فرح. بهجت. عشرت. طرب. در مقابل نژندی و غم : ازو شادمانی ازویت غمست ازویت فزونی ازویت کمست.فردوسی. شد از شادمانی رخش ارغوان که تن را جوان دید و دولت جوان.فردوسی. به ... |
۳۰۶ | شادمانی | (ص نسبی) منسوب به شادمانه. رجوع به شادمانه شود. |
۳۰۷ | شادمانی | (اِخ) عبیداللََّه بن ابی احمد عاصم بن محمد الشادمانی الحنیفی، مکنی به ابوسعد از ابوالحسن علی بن الحسن الداودی و دیگران سماع حدیث کرد. ابوالقاسم هبةاللََّه بن عبدالوارث الشیرازی از وی حدیث شنید. بعد از سنهٔ ۴۸۰ هـ . ق. درگذشت. (از ... |
۳۰۸ | شادمانی کردن | [ کَ دَ ] (مص مرکب)
شادی کردن. نشاط. تنشط. اهتزاز: بر
سلامت حالش شادمانی کرده گفتم...
(گلستان). به صحبتش شادمانی کردند و به
نان و آبش دستگیری نمودند. (گلستان).
مکن شادمانی به مرگ کسی
که دهرت نماند پس از وی
بسی.(بوستان). |
۳۰۹ | شاذمانی | (ص نسبی) منسوب است به شاذمانه. رجوع به شاذمانه شود. |
۳۱۰ | شاذمانی | (اِخ) عبیداللََّه بن ابی احمد عاصم بن محمد الشاذمانی الحنیفی مکنی به ابوسعد. وی از ابوالحسن علی بن الحسن الداودی حدیث شنیده است. و ابوالقاسم هبةاللََّه بن عبدالوارث الشیرازی از او روایت کرده. او پس از سال ۴۸۰ هـ . ... |
۳۱۱ | شارلمانی | [ لُ ] (اِخ) شارلمان. شارل اول یا شارل کبیر پسرپین قصیرالقامه و برت لنگ دراز. اعراب وی را قارلة مینامند. وی در سال ۷۴۲م. در نوستری تولد و بسال ۸۱۴م. وفات یافت. بسال ۷۶۸ م. جانشین پدر ... |
۳۱۲ | شاسمانی | (ص نسبی) منسوب به شاسمان. و رجوع به شاسمان شود. |
۳۱۳ | شاسمانی | (اِخ) ابوبکر. وی بسال ۷۶۱ هـ . ق. از جانب سربداران حکومت شاسمان داشت. گفته اند که چهل تن از سربازان مغول را در دیواره های قلعه ای که به شاسمان بنا کرد لای جرز گذاشت. چندی پس از آن تیمور ... |
۳۱۴ | شاه بن شجاع کرمانی | [ هِ نِ شُ عِ کِ ] (اِخ) مکنی به ابی الفوارس. از شاهزادگانی بود که زهد پیش گرفت و مردی بافراست و پرهیزگار بود. وی با ابوتراب نخشبی و ابوعبید بسری مصاحبت کرد. سلمی به نقل از عبداللََّه بن محمد رازی گوید: گمانم ... |
۳۱۵ | شاه شجاع کرمانی | [ شُ عِ کِ ] (اِخ) رجوع به شاه بن شجاع کرمانی و غزالی نامه ص ۹۷ و نفحات الانس ص ۵۶ شود. |
۳۱۶ | شرمانیدن | [ شَ دَ ] (مص) شرم کردن کنانیدن و شرم کردن فرمودن و سبب شرم کردن گشتن. (ناظم الاطباء). شرمنده کردن. (آنندراج). |
۳۱۷ | شعرای یمانی | [ شِ یِ یَ ] (اِخ) کوکبی است روشن از قدر اول در صورت فلکی کلب اکبر، و آنرا شعرای عَبور نیز نامند. (از جهان دانش). آن بزرگ روشن که بر دهان کلب الجبار است او را شعرای یمانی خوانند... و ... |
۳۱۸ | شعرای یمانیه | [ شِ یِ یَ نی یَ ] (اِخ) شعرای یمانی. (یادداشت مؤلف). |
۳۱۹ | شعری الیمانیة | [ شِ رَلْ یَ نی یَ ] (اِخ) شعری العبور. (یادداشت مؤلف). رجوع به شعرای یمانی شود. |
۳۲۰ | شقایق نعمانی | [ شَ یِ قِ نُ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) گیاهی است علفی و پایا به ارتفاع ده تا چهل سانتیمتر از تیرهٔ آلاله ها که در چمنزارها در غالب نقاط بحرالرومی و آسیای صغیر و آسیای مرکزی میروید. <۵۳۰۶۴۰۰۹۰۱۱۴۳۳۹۰۲>... برگهایش دارای بریدگیهای ... |
۳۲۱ | شمانیدن | [ شَ دَ ] (مص) آشفتن. اضطراب کردن. پریشان کردن. حیران کردن. آشفته کردن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). || پریشان شدن. (ناظم الاطباء) (از برهان). || بیهوش شدن. (ناظم الاطباء). |
۳۲۲ | شومانی | (ص نسبی) منسوب به شومان از
بلاد صغانیان است از مرز مسلمین. (از انساب
سمعانی):
خبرت هست که در شهر بخارا سی سال
خرزه خوردی به یکی خربزهٔ شومانی.
سوزنی. رجوع به شومان شود. |
۳۲۳ | شیخی کرمانی | [ شَ خیِ کِ ] (اِخ) از شعرای سلطان مراد ثانی. او راست دیوانی بترکی و خردنامه و منظومه ای ترکی که برای محمدبن یلدرم کرده. خسرو و شیرین، مثنوی ترکی که به امر سلطانمرادبن سلطان محمد نظام کرده ولیکن ناتمام ... |
۳۲۴ | صاحب الزمانی | [ حِ بُزْ زَ ] (اِخ) رجوع به حسن صاحب الزمانی (سید...) شود. |
۳۲۵ | صاحب زمانی | [ حِ زَ ] (اِخ) از قنوات شهر تهران، در سمت شمال شرقی. مقدار آب آن یک سنگ است و مسافت مادرچاه آن تا شهر دو فرسنگ. |
۳۲۶ | صاعد کرمانی | [ عِ دِ کِ ] (اِخ) رجوع به صاعدبن منصور کرمانی شود. |
۳۲۷ | صالح کرمانی | [ لِ حِ کِ ] (اِخ) رجوع به صالح بن عبداللََّه کرمانی... شود. |
۳۲۸ | صحار الیمانی | [ صُ رُلْ یَ ] (اِخ) رجوع به صحاربن عیاش عبدی شود. |
۳۲۹ | صدتومانی | [ صَ ] (اِ مرکب) (گُلِ...) گلی است که آن را فاوانیا گویند. || گل معین التجاری. |
۳۳۰ | صدقی کرمانی | [ صِ یِ کِ ] (اِخ) نام وی میرزا صادق و در همهٔ فنون کامل و بر همگنان فایق، بوفور خصایل محموده و شمایل مسعوده محسود اهل آفاق و در طریق طریقت طاق، بخدمت فخرالعارفین میرزا محمدتقی ملقب به مظفرعلی شاه مشرف ... |