لغتنامه
نمایش ۱ تا ۳۰ مورد از کل ۵۹۰ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۱ | مانی | (ضمیر) مان. در قزوین لهجه ای است که ضمایر متکلم مع الغیر و جمع مخاطب و جمع مغایب را به شکل مان-تان-شان می آورند ولی در ادبیات ظاهراً بسیار نادر و شاذ است و بیشتر در ... |
۲ | مانی | (ص) به معنی نادر باشد که از ندرت است که بی همتا و بی مثل و یکه و تنها باشد. (برهان). صاحب برهان گفته که به معنی نادر باشد یعنی بی همتا. (انجمن آرا) (آنندراج). نادر و بی همتا و بی مثل. ... |
۳ | مانی | (اِخ) نام نقاشی بوده مشهور در زمان اردشیر و بعضی گویند در زمان بهرام شاه بود و بعد از عیسی علیه السلام ظاهر شد و دعوی پیغمبری کرد، و بهرام شاه بن هرمز شاه او را به قتل آورد. (برهان). ... |
۴ | آرامانیدن | [ دَ ] (مص) اِسکان. (زوزنی). اِهداء. اضجاع. اهجاع. || مطمئن کردن. (زمخشری). || آرام کردن. آرام دادن. |
۵ | آسمانی | [ سْ / سِ ] (ص نسبی) سماوی.
فلکی. سپهری. چرخی. گرزمانی. گردونی.
|| نجومی. احکامی. احکام
نجومی :
ولیکن اتفاق آسمانی
کند تدبیرهای مرد باطل.منوچهری. || عِلوی: اجرام آسمانی. || ... |
۶ | آسمانی تیر | [ سْ / سِ ] (اِ مرکب) شهاب. |
۷ | آشامانیدن | [ دَ ] (مص) نوشانیدن. اِسقاء. |
۸ | آشفته سامانی | [ شُ تَ / تِ ] (حامص مرکب) چگونگی و حال و صفت آشفته سامان. |
۹ | آنگرامانیو | (اِخ) اَنْگْرَه مَئین یَوَه. اهریمن. آهرمن. |
۱۰ | ابدامانی | [ ] (اِخ) یکی از طوائف کرد پشت کوه. |
۱۱ | ابراهیم سامانی | [ اِ مِ ] (اِخ) ابراهیم بن احمدبن اسماعیل. یکی از شاهزادگان سامانی. بواسطهٔ مخالفت با نصربن احمد مدتی محبوس و پس از رهائی باز بسبب داعیهٔ استقلال و محاربه و مغلوبیت به عراق عرب رفته و تا ... |
۱۲ | ابراهیم قره مانی | [ اِ مِ قَ رَ ] (اِخ) از امرای قره مان در آسیای صغیر، فرزند محمدبن علاءالدین قره مانی. با عم خود علی بیک اتحاد و با پدر مخالفت کرده قره مان را بضبط خویش آورد اما پدرش باز بر ملک ... |
۱۳ | ابن الترکمانی | [ اِ نُتْ تُ ] (اِخ) حاکم از دست ملک الظاهر بیبرس. و او قطیه را بگشود. |
۱۴ | ابوالحسن رمانی | [ اَ بُلْ حَ سَ نِ رُمْ ما ] (اِخ) علی بن عیسی بن علی بن عبداللََّه رمانی. اصل او از سرمن رآی و مولد او به بغداد در ۲۹۶ هـ . ق. او یکی از افاضل و مشاهیر ... |
۱۵ | اتین نمانیچ | [ اِ یِ نْ نِ ما ] (اِخ)(دوشان...) ملقب به نیرومند، و قیصر صربستان. او در ۱۳۳۵ م. بپادشاهی رسید و سپس در ۱۳۴۶ امپراطور شد. مولد وی اسکوتاری است. (۱۳۰۸ -۱۳۵۵ م.). |
۱۶ | ارمانی | [ اِ ] (ص نسبی) منسوب به ارمان. |
۱۷ | ارمانیا | [ ] (اِ) بیونانی لاجورد است. (تحفهٔ حکیم مؤمن). |
۱۸ | ارمانیان | [ اِ ] (اِخ) جِ ارمانی، منسوب به ارمان : ز پرده درآمد یکی پرده دار بنزدیک سالار شد هوشیار که بر در بپایند ارمانیان سر مرز ایران و تورانیان همی راه جویند نزدیک شاه ز راه دراز آمده دادخواه... برفتند یکسر ... |
۱۹ | ارمانیان | [ ] (اِ) بیونانی لاجورد است. (فهرست مخزن الادویه). |
۲۰ | ارمانیدن | [ اَ دَ ] (مص) آرزو و حسرت بردن. (برهان) (سروری). افسوس و پشیمانی خوردن. (برهان). رجوع به آرمان و ارمان شود. |
۲۱ | ارمانیوس | [ ] (اِخ) رومانوس اول لکاپن امپراطور روم شرقی (۹۱۹-۹۴۴ م.). وی آغاز ترقی خود را مدیون لئون ششم بود. آنگاه که کنستانتن هفتم بسلطنت رسید (۹۱۳م.)، وی امیرالبحر بزرگ بود. او دختر خود هِلِن را به امپراطور جوان تزویج ... |
۲۲ | ارمانیوس | [ ] (اِخ) (عازر، افندی) الصیدلی. وی در قاهره شهرت داشت و در ادارهٔ طبی عساکر مصر صیدلی و در بیمارستان قصرالعینی اجزاچی باشی بود و در مدرسةالحکیمات مدرس فن اقرباذین بود. او راست: ۱- تذکرةالاطباء و الصیدلیین فی المادة و ... |
۲۳ | ارمودامانیس | [ ] (اِخ) الحکیم. مکنی به افروقولیم. فیثاغورس در ساموس با او ملاقات کرد و مدتی با او ارتباط داشت. (عیون الانباء ج ۱ ص ۳۹). رجوع به فقرهٔ قبل شود. |
۲۴ | اشتال آلمانی | [ اِ لِ آ ] (اِخ) برحسب نوشتهٔ مرحوم قزوینی وی رئیس پستخانهٔ ایران بوده و در سال ۱۸۹۶ م. نقشهٔ بسیار متقن و دقیقی برای ایران رسم کرده و در شهر گوتا (آلمان) آنرا بطبع رسانیده است. رجوع به شدالازار حاشیهٔ ... |
۲۵ | اشک پشیمانی | [ اَ کِ پَ ] (ترکیب
اضافی، اِ مرکب) اشک ندامت :
روز محشر را کند شب نامهٔ ناشسته اش
هرکه دست از دامن اشک پشیمانی کشید.
صائب (از آنندراج). و رجوع به اشک ندامت شود. |
۲۶ | اصحاب مانی | [ اَ بِ ] (اِخ) پیروان مانی. کسانی که به مانویت اعتقاد داشتند. رجوع به مانی و مانویه، و ملل و نحل شهرستانی چ مطبعهٔ حجازی قاهره ج ۱ ص ۷۲ شود. |
۲۷ | اصرمانی | [ اَ رَ نی ی ] (ع اِ) رجوع به اصرمان و تاج العروس شود. |
۲۸ | افریقای شرقی آلمانی | [ اِ / اَ یِ شَ یِ ] (اِخ) از مستملکات قدیم آلمان در افریقای شرقی که بعدها میان بریتانیای کبیر (تانگانیکا) و بلژیک (روآند -اوروندی) تقسیم شد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به افریقا شود. |
۲۹ | افضل الدین کرمانی | [ اَ ضَ لُدْ دی نِ کِ ] (اِخ) خواجه محمد. مؤلف دستورالوزراء آرد: وی بوفور فضایل و کمالات نفسانی و کثرت وقوف در سرانجام مهمات دیوانی از سایر افاضل وزراء ممتاز بود و بمحامد سیر و حسن صورت سرآمد اکابر آفاق. در ... |
۳۰ | الفند زمانی | [ اَ فِ دِ زِمْ ما ] (اِخ) شهل بن شیبان بن ربیعةبن زمان حنفی شاعر جاهلی بود. وی به سال ۷۰ قبل از هجرت / ۵۵۵ م. درگذشت. رجوع به شهل و فند در این لغت نامه و ... |