لغتنامه
نمایش ۱ تا ۴ مورد از کل ۴ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۱ | ماندان | (اِخ) دختر ازدهاک پادشاه ماد و زن کبوجیه پادشاه فارس و مادر کورش بزرگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دختر آستیاژ بود که بعدها با کمبوجیهٔ اول پادشاه پارس عروسی کرد و کورش از وی زاده شد. و رجوع به ... |
۲ | کماندان | [ کَ ] (اِ مرکب) قربان. (آنندراج). غلاف کمان و کمان جوله. (ناظم الاطباء). آلتی که کمان را در آن جا دهند. قربان. کمان خانه. (فرهنگ فارسی معین). مِقوَس. (منتهی الارب). جای کمان. قربان. نیم لنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): ... |
۳ | کماندان | [ کُ ] (فرانسوی، اِ) فرمانده. سرکرده. (فرهنگ فارسی معین). |
۴ | ماندانا | (اِخ) رجوع به مادهٔ قبل شود. |