لغتنامه
نمایش ۳۱ تا ۵۶ مورد از کل ۵۶ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۳۱ | ساران | (اِخ) یکی از محلات قصبهٔ تهران بوده و افضل سارانی شاعر هجاگوی قرن دهم منسوب بدانجاست. رجوع به تحفهٔ سامی ص ۱۶۷ شود. |
۳۲ | ساران | (اِخ) دهی است از دهستان بویر احمد سر حدی بخش کهکیلویهٔ شهرستان بهبهان، واقع در ۱۷ هزارگزی شمال باختری سی سخت و ۱۶ هزارگزی شمال باختری راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز. کوهستانی و سردسیر و مالاریائی و آب آن ... |
۳۳ | ساران | (اِخ) دهی است از دهستان جمع آبرود بخش حومهٔ شهرستان دماوند کوهستانی و سردسیر و آب آن از رودخانهٔ جمع آبرود و چشمه سار، و محصول آن غلات، بنشن، قیسی و گردو است، ۳۳۰ تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال ... |
۳۴ | ساران | (اِ) بمعنی سر باشد که به عربی رأس خوانند. (برهان) (آنندراج). سر باشد. (جهانگیری): گفت آن رنجور کای یاران من چیست این شمشیر بر ساران من. مولوی (از جهانگیری، رشیدی، شعوری). نصیحتهای اهل دل دواء النحل را ماند پر از حلوا کند جانت ... |
۳۵ | ساران سیدمحمد | [ سَ یْ یِ مُ حَ مْ مَ ] (اِخ) دهی است از دهستان کام فیروز بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در ۳۱ هزارگزی شمال اردکان و ۱۶ هزارگزی راه شوسهٔ اردکان به تل خسروی. کوهستانی و معتدل مالاریائی، آب آن از ... |
۳۶ | ساراواتی | (اِخ) نام چندین رودخانه است در هند که مهم ترین آنها در پنجاب جریان دارد، و از ارتفاعات سیوالیک سرچشمه میگیرد، و طول مجرای آن ۲۰۰ هزار گز است. نام آن بکثرت در ریگ ودا آمده است. |
۳۷ | ساراواک | (اِخ) سلطان نشینی است تحت الحمایهٔ انگلیس در شمال غرب جزیرهٔ بورنئو، با ۶۰۵۰۰۰ جمعیت، کرسی آن کوشینگ است. |
۳۸ | ساراول | [ وَ ] (اِخ) نام کتاب بزرگی است از هندوان در باب موالید. رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی ص ۷۵ شود. |
۳۹ | سارای | (اِخ) موریس. سردار فرانسوی متولد کارکاسون (۱۸۵۶ -۱۹۲۹ م.) است. بسال ۱۹۱۴ در جنگ مارن با عنوان فرماندهی قشون سوم فرانسه سهم مهمی داشت. در ۱۹۱۵ بفرماندهی سپاه خاور در جنگ سالونیک شرکت جست. بسال ۱۹۱۴ عنوان کمیسر ... |
۴۰ | سارای | (اِخ) (اسیرهٔ من) اسم اصلی ساره است که زوجهٔ ابراهیم بود. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به ساره شود. |
۴۱ | سارایو | [ یِ وُ ] (اِخ) سارایوو. شهری است در یوگوسلاوی در ایالت بوسنی هرزگوین در کنار رودخانهٔ بوسنه و ۱۳۵۷۰۰ تن جمعیت دارد. در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ م. فرانسوا فردینان ولیعهد اتریش در این شهر کشته شد و همین ... |
۴۲ | طایفه سارانی | [ فَ ] (اِخ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل، واقع در ۸هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان. جلگه، گرم و معتدل با ۵۵۸ تن سکنه. آب آن از رودخانهٔ هیرمند. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت ... |
۴۳ | عنبر سارا | [ عَمْ بَ رِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) عنبر بسیار خوشبوی و خالص. (از ناظم الاطباء): گر شنیدی گفتمت شایسته قولی من تمام پاک و باقیمت که گویی عنبر ساراستی. ناصرخسرو. بر سرت بویا چو مشک و عنبر سارا شود گر تو خاکستر به ... |
۴۴ | عنبرسارا | [ عَمْ بَ ] (اِ مرکب) عنبرسار. پر از عنبر. || خوشبوی ترین عنبرها. (ناظم الاطباء). |
۴۵ | عنبرنسارا | [ عَمْ بَ نِ ] (اِ مرکب) در تداول عوام، پشکل خر یا ماچه خر. (یادداشت مرحوم دهخدا). |
۴۶ | فساران | [ فَ ] (اِخ) دهی است از دهستان براآن از بخش حومهٔ شهرستان اصفهان که دارای ۳۰۲ تن سکنه است. آب آن از زاینده رود و محصول عمده اش غله، پنبه و هندوانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱۰). |
۴۷ | قسارا | [ ] (سریانی، اِ) عود بلسان است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قوارساما شود. |
۴۸ | کامساراکان | (اِخ) شاخه ای از اشکانیان که پس از مرگ ساهاک در ۴۴۱ م. از اعقاب گریگورو کشیش درجه اول ارامنه در ارمنستان باقی ماندند. رجوع به ایران باستان ج ۳ ص ۲۶۲۲ و ۲۶۳۷ شود. |
۴۹ | کوهسارات | (اِخ) یکی از دهستانهای بخش مینودشت که در شهرستان گرگان واقع است. این دهستان در جنوب و جنوب شرقی مینودشت قرار دارد و هوای آن سردسیر است. از ۴۰ آبادی تشکیل شده است و در حدود ۱۲۰۰۰ تن سکنه دارد. قرای ... |
۵۰ | کوهساران | (اِ مرکب) کوهستان.
کهستان. کوهسار. کهساره. (آنندراج).
کوهستان. (فرهنگ فارسی معین):
همه کوهساران پر از مرد و زن
همی آفرین خواندندی به من.فردوسی.
راهرو را بال و پرواز است سختیهای دهر
کوهساران می شود سنگ فسان این سیل را.
صائب (از آنندراج). |
۵۱ | گچساران | [ گَ ] (اِخ) نام یکی از بخش های شهرستان بهبهان، محدود است از شمال به بخش کهگیلویه، از خاور و جنوب به شهرستان شیراز و از باختر به بخش حومهٔ بهبهان. این بخش کوهستانی و هوای آن معتدل و ... |
۵۲ | گچساران | [ گَ ] (اِخ) قصبهٔ مرکز بخش گچساران شهرستان بهبهان. این قصبه تقریباً در ۸۵هزارگزی جنوب خاوری بهبهان و سر راه شوسهٔ بهبهان به گچساران واقع شده است. موقع طبیعی آن کوهستانی و هوای آن معتدل و مالاریائی است. سکنهٔ آن در ... |
۵۳ | گرگساران | [ گُ ] (اِخ) قریه ای از بلخ و عرب آن را جرجسار تعریب کرده اند: بتوران زمین اندر آرم سپاه کنم کشور گرگساران تباه.دقیقی. سوی کشور گرگساران رسید به فرمان یزدان مر او را بدید.فردوسی. چون سام به گرگساران بازرفت، افراسیاب روی ... |
۵۴ | مسارات | [ مُ سارْ را ] (ع اِ) جِ مُسارّة. راز
گفتن. در گوشی گفتن : به قاضی سرخس
که خویش او بود مسارات می فرستاد.
(جهانگشای جوینی). رجوع به مسارة شود. |
۵۵ | یساراً | [ یَ رَنْ ] (ع ق) به طرف چپ و به سوی چپ. (از ناظم الاطباء). |
۵۶ | یسارات | [ یَ ] (اِخ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در ۱۰ هزارگزی جنوب باختری شوشتر. آب آن از شعبهٔ رود کارون و ۱۰۰ تن سکنه دارد. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ... |