لغتنامه
نمایش ۱ تا ۳۰ مورد از کل ۴۵ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۱ | رایا | (اِ) کسی که خداوند به او متوجه است. (قاموس کتاب مقدس). |
۲ | رایا | (اِخ) مردی از سبط راوبین و پسر لیخا. (از قاموس کتاب مقدس). |
۳ | رایا | (اِخ) پسر شوبال بن یهودا. (از قاموس کتاب مقدس). |
۴ | رایا | (اِخ) اسم مردی که پسرانش بازر و بابل مراجعت کردند. (قاموس کتاب مقدس). |
۵ | ابن سرایا | [ اِ نُ سَ ] (اِخ) رجوع به صفی حلی شاعر شود. |
۶ | ابن کشکرایا | [ اِ نُ ؟ ] (اِخ) ابوالحسن مسیحی. طبیبی مشهور و ماهر، از پیوستگان سیف الدولهٔ حمدانی و از اطبای بیمارستان عضدی است. از کتب اوست کُنّاشی به نام حاوی و برادر او از قسیسین بوده است. |
۷ | ابوالحسن بن کشکرایا | [ اَ بُلْ حَ سَ نِ نِ ؟ ] (اِخ) رجوع به ابن کشکرایا شود. |
۸ | ابوالسرایا | [ اَ بُسْ سَ ] (اِخ) نصربن حمدان. رجوع به نصر... شود. |
۹ | ابوالسرایا | [ اَ بُسْ سَ ] (اِخ) سری بن منصور. رجوع به سری... شود. |
۱۰ | ابوالسرایا | [ اَ بُسْ سَ ] (اِخ) از موالی است و در اول بزمان مأمون از سرهنگان جیش هرثمةبن اعین بود سپس بکوفه شد و بخدمت محمدبن ابراهیم بن طباطبا پیوست و آنگاه که محمد بر مأمون خروج کرد ابوالسرایا ... |
۱۱ | بادرایا | [ دَ ] (اِخ) قریه ای است از اعمال واسط. (سمعانی). رجوع به بادرایایی شود. قریه ای است به نهروان و آن شهر کوچکی است نزدیک باکُسایا میان بندنیجین و نواحی واسط و محصولش خرمای قسب خشک است که در ... |
۱۲ | بادرایائی | [ دَ ] (ص نسبی) منسوب است به بادرایا که بگمان من قریه ای است از اعمال واسط. (سمعانی). رجوع به بادرایا شود. |
۱۳ | پیرایان | (نف، ق) صفت فاعلی بیان حالت در حال پیراستن. || (اِ) جِ پیرای، بمعنی پیراینده. پیرایندگان. |
۱۴ | ترایان | [ تَ ] (نف، ق) در حال تراییدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تراییدن شود. |
۱۵ | ترایان | [ ] (اِخ) تلفظ ترکی تراژان. رجوع به تراژان و قاموس الاعلام ترکی شود. |
۱۶ | جرایا | [ جَ ] (ع اِ) جِ جَریئة. (ناظم الاطباء). رجوع به جَریئة مزبور شود. |
۱۷ | جرایات | [ جَ / جِ ] (ع اِ) جِ جرایة. راتبه ها. وظیفه ها. مستمری ها. مواجب : و چون کورخان را خزانه ها بعضی از غارت و بعضی از اطلاق جرایات و مواجب تهی گشته بود. (جهانگشای جوینی). وقت ... |
۱۸ | جرجرایا | [ جَ جَ ] (اِخ) شهری از توابع نهروان پایین بود که در سمت شرقی بین واسط و بغداد قرار داشت. آنجا در اصل شهری بود و بعدها مانند سایر نهروانات ویران شد. گروهی از دانشمندان و شعرا و نویسندگان ... |
۱۹ | حرایا | [ حَ ] (ع ص، اِ) جِ حَریّة تأنیث حَریّ. سزاواران (از زنان). (منتهی الارب). |
۲۰ | دارایاس | (اِخ) محلی در نزدیکی مهاباد. رجوع به دارا وشا شود. |
۲۱ | درایات | [ دِ ] (ع اِ) جِ درایة، درایت : و
محققان درایات و مدرسان سور و آیات.
(ترجمهٔ محاسن اصفهان آوی ص ۱۱۹). و
رجوع به درایت و درایة شود. |
۲۲ | ذات الرایات | [ تُرْ را ] (اِخ) رجوع به ذات الرایه شود. |
۲۳ | ذوات الرایات | [ ذَ تُرْ را ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) زنان تباهکار عرب که بر سر خانه رایتی نصب کردندی شناخته شدن را. رجوع به البیان والتبیین ج ۳ ص ۶۶ س آخر شود. |
۲۴ | ذوات رایات | [ ذَ تُ ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) رجوع به ذات رایة شود. |
۲۵ | رایات | (ع اِ) جِ رایت. (المنجد) (منتهی الارب) (دهار) (اقرب الموارد). علم ها. (اقرب الموارد) (منتخب اللغات) (غیاث اللغات) (از فرهنگ نظام). نشانه های لشکر. (آنندراج) (منتخب اللغات): ور دگرباره به روم اندر کشی رایات خویش هر کجا در روم کاریزی ... |
۲۶ | رایان | (اِخ) کوهی است به حجاز. (منتهی الارب) (از معجم البلدان). |
۲۷ | رایان | (اِخ) دهی است بناحیهٔ اعلم. (منتهی الارب). قریه ای است از قراء ناحیهٔ اعلم همدان. (از معجم البلدان). |
۲۸ | رایان | (اِخ) نام شهری است در خطهٔ راجپوتانا واقع در حوزهٔ جونپور و ۱۲۶هزارگزی شمال شرقی آن. رایان دارای قلعه ای بسیار بلند و باشکوه میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی). |
۲۹ | رایاندن | [ دَ ] (مص) رهنمائی نمودن به بیرون. هدایت کردن. (ناظم الاطباء). اما در مآخذ دیگر دیده نشد. |
۳۰ | سرایا | [ سَ ] (ع اِ) جِ سَریّة، بمعنی پاره ای
از لشکر از پنج نفر تا سه صد یا چهارصد.
(منتهی الارب) (آنندراج): پس از آن
معاویه سرایا را به عراق فرستاد. (مجمل
التواریخ و القصص ص ۲۹۲). |