لغتنامه
نمایش ۱ تا ۳۰ مورد از کل ۳۶ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۱ | تینا | (هزوارش، اِ) به لغت زند و پازند گل را گویند و به عربی طین خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). هزوارش تینا، پهلوی گیل، گل (خاک). (حاشیهٔ برهان چ معین). |
۲ | تینا | (اِ) عشق بازی و ناز و کرشمه. (ناظم الاطباء). |
۳ | تینا | (اِخ) فرضه است بر دریای شام. (منتهی الارب). || طورتَینا یا طورتِینا به مد و قصر، همان طورسینا است. (منتهی الارب). |
۴ | اتینا | [ اَ ] (اِخ) آطن. اثینه. رجوع به اثینه شود. |
۵ | استیناء | [ اِ ] (ع مص) استئناء. چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). انتظار کردن. انتظار کشیدن کسی را. || درنگ کردن. |
۶ | استینار | [ اِ ] (ع مص) بسیار خواستن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). |
۷ | استیناس | [ اِ ] (اِخ) (سنةالـ ...) نام سال ششم از هجرت رسول (ص). |
۸ | استیناس | [ اِ ] (ع مص) استئناس. انس گرفتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خوگر شدن. (زوزنی). مأنوس شدن. خو گرفتن. الفت و محبت گرفتن. انس و الفت گرفتن. (غیاث). انس. تأنس. محبت. دوستی. آرام یافتن به. رفتن توحش : این قصیده که ... |
۹ | استیناف | [ اِ ] (ع مص) استئناف. از نو گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). نو کردن. از نو کردن. تجدید. از سر گرفتن. از سر گرفتن کار و آغاز کردن آن : ناصرالدین از این کلمات متأذی شد و طراوت آن حال ... |
۱۰ | استینافاً | [ اِ فَنْ ] (ع ق) از جهت استیناف. بوجه استیناف. |
۱۱ | استینافی | [ اِ ] (ص نسبی) منسوب به استیناف. |
۱۲ | اقتینان | [ اِ ] (ع مص) نیکو شدن گیاه. || بغایت سبزی و تازگی رسیدن مرغزار. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). |
۱۳ | بتینا | [ بُ تَ ] (اِ) توبه. پشیمانی. ندامت. بتینه. (ناظم الاطباء). |
۱۴ | بستیناج | [ بَ ] (معرب، اِ). رجوع به بستیباج شود. |
۱۵ | پاتیناژ | (فرانسوی، اِ) عمل لغزیدن و سریدن با پاتَن. رجوع به پاتن شود. |
۱۶ | پالاتینا | (اِخ) دو ناحیه از آلمان غربی یکی بنام پالاتینای سفلی یا پالاتینای رن در شمال آلزاس و دیگری بنام پالاتینای علیا در شمال شرقی باویر و این هر دو ناحیه بعداً جزو ایالت باویر شد. پالاتینای علیا ۶۳۰۰۰۰ تن سکنه ... |
۱۷ | پرتیناکس | [ پِ ] (اِخ) پوبلیوس هلویوس. امپراطور روم. مولد وی ویلامارتیس (لیگوری) در ۱۲۶ و وفات در ۱۹۳م. وی نخست معلم کتّاب بود و سپس در شمار لشکریان درآمد و در جنگ با اشکانیان (پارت ها) مشهور شد و در دورهٔ ... |
۱۸ | پرنستینا | [ پْرِ / پِ رِ نِ ] (اِخ) شهری به لاسیوم به پنج فرسنگی روم و سیلاّ آن را ویران و میان سپاهیان خود بخش کرد. (تمدن قدیم). و امروز آنرا پالسترینا گویند. |
۱۹ | پمتینا | [ پُ ] (اِخ) (مرداب...) ناحیه ای است مردابی در ایالت روم که سابقاً حاصل خیز بوده و ۲۳ شهر آباد در آن ناحیه وجود داشته ... |
۲۰ | پیرماستینا | (اِ) یعنی جغرات. (آنندراج). |
۲۱ | تاتینا | [ یَ ] (اِ) بلغت بربری باشه را گویند و آن مرغی است شکاری از جنس زرد چشم و آنرا به عربی ابوعماره خوانند. گوشت ویرا پخته و خشک کرده بسایند و سه روز با آب سرد خورند، سرفه را نافع است ... |
۲۲ | تربنتینا | [ تِ بِ ] (اِ) تربانتین. رجوع به مادهٔ قبل و تربانتین شود. |
۲۳ | تیناب | (اِ) آنچه در خواب دیده میشود و به عربی رؤیا خوانند. (برهان). رؤیا و آنچه در خواب بینند. (ناظم الاطباء). به معنی خواب که به عربی آن را رؤیا گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). |
۲۴ | تینات | (اِخ) موضعی به فاصلهٔ ده فرسخ از مصر. (غیاث اللغات). بندری و فضائی است در ساحل شام، نزدیک مصیصة که کشتی ها از آنجا با چوب مجهز شده و پر گشته بطرف مصر می آیند. (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). قریه ای ... |
۲۵ | تینال | (اِخ) دهی از دهستان سرشیو است که در بخش ریوان شهرستان سنندج واقع است و ۱۰۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵). |
۲۶ | راشتینان | (اِخ) قریه ای است از قراء اصفهان که برخی از محدثان بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان ج ۴). رجوع به راشنان شود. |
۲۷ | راشتینانی | (اِخ) ابوبکر احمدبن محمدبن جعفربن احمد اسحاق بن حماد راشتینانی از محدثان بود و از ابوالقاسم حسن بن موسی طبرانی حدیث شنید. او مؤلف کتاب امالی است. (از معجم البلدان). |
۲۸ | راشتینانی | (اِخ) ابوطاهر اسحاق بن ابی بکر احمدبن محمدبن جعفر راشتینانی از محدثان راشتینان بود که قریه ای است به اصفهان. (از معجم البلدان). |
۲۹ | رتیناکل | [ رِ ] (فرانسوی، اِ) (اصطلاح گیاه شناسی) برجستگی کوچک چسبناکی است که روی دندانهٔ قدامی کلالهٔ گیاههای آنتوموفیل قرار دارد. رجوع به گیاه شناسی ثابتی ص ۴۹۱ شود. |
۳۰ | شتینا | [ شَ ] (هزوارش، اِ) به لغت زند و پازند به معنی خنده باشد و به عربی ضحک خوانند. (برهان). |