لغتنامه
نمایش ۱ تا ۳۰ مورد از کل ۶۸ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۱ | آلا | (فرانسوی، حرف اضافه) در کلماتی که از فرانسه در زبان ما داخل شده چون و مانند و مطابق باشد، چون: آلافرانک، آلانگله، آلاتورک، آلاگارسن و آلامد. لیکن دو کلمهٔ آلاپلنگی به معنی منقش بخالهای ... |
۲ | آلا | (اِخ) نام یکی از آبادیهای سقز کردستان و نام پیشین آن «ایلو» است. (فرهنگستان). |
۳ | آلا | (ص) آل. سرخ نیمرنگ. پشت گلی. و در
فرهنگها بیت ذیل برای این معنی شاهد
آمده است، لیکن صریح در مدعا
نیست :
چو چشم ابر شد آلا و روی گل ناری
در آبگون قدح افکن شراب گلناری.
منصور شیرازی. || ... |
۴ | آلاء | (ع اِ) جِ اِلْی و اَلْی. نعمتها. نیکیها.
نیکوئیها. (ربنجنی):
صفت و نعت او بنزد خرد
همه آلاء کبریا باشد.مسعودسعد.
پس پرده بیند عملهای بد
همه پرده پوشد به آلای خود.سعدی. |
۵ | آلابلبلی | [ بُ بُ ] (اِ مرکب) جائی بلند و رفیع. |
۶ | آلابولا | (ص) (شاید از ترکی) آلابولا دیدن؛ درهم و آشفته دیدن چنانکه با چشمی خواب آلود. |
۷ | آلاپلنگی | [ پَ لَ ] (ص نسبی) با گلها و خالهای بزرگ چون پوست پلنگ. گل گل. |
۸ | آلات | (اِخ) نام شهری از طایفهٔ نصر، و گفته اند نام دو شهر است. |
۹ | آلات | (ع اِ) جِ آلت. افزارها. ابزارها. ادوات. سازوبرگ. ساز. ساختگی ها. اسباب. سامان : سکندر بیامد بدشت نبرد همه خواسته سربسر گرد کرد ز تخت و ز خرگاه و پرده سرای ز فرش و ز آلات و از چارپای.فردوسی. نگه کرد قارن بتورانیان ... |
۱۰ | آلاتورک | (فرانسوی، ص مرکب) چون ترکان بپیرایش موی. || خشن. قسی. |
۱۱ | آلاجق | [ جِ ] (ترکی، اِ) آلاچیق. نوعی از خیمه که از جامهٔ سطبر و گنده کنند. || کلبه ها که به صورت خیمه های تاتار باشد. |
۱۲ | آلاجه | [ جَ / جِ ] (اِ) بُرد. |
۱۳ | آلاچی | (اِ) هیل، و امروز هِل گویند. |
۱۴ | آلاچیق | (ترکی، اِ) آلاجق. کوخ. کوله. رجوع به آلاجق شود. |
۱۵ | آلاخون والاخون شدن | [ شُ دَ ] (مص مرکب) در تداول خانگی، از خانمان خود برافتادن. بی سروسامان گردیدن. دربدر شدن. |
۱۶ | آلاداغ | (اِخ) نام کوهی بخراسان در جنوب رود اترک. || نام چند قله و کوه در آسیای صغیر. || نام خُرّه ای از ولایت قونیه. |
۱۷ | آلاس | (اِ) زغال. زگال. انگِشت.
فحم :
تاب قهرش تیغ را الماس کرد
برق خشمش کوه را آلاس کرد.
سراج الدین راجی. |
۱۸ | آلاسکا | (اِخ) نام شبه جزیره ای در شمال غربی امریکای شمالی متعلق بدول متحدهٔ امریکای شمالی، دارای ۵۵۰۰۰ مردم. |
۱۹ | آلاشت | (اِخ) نام خُرّه ای در ناحیهٔ ولوپی بسوادکوه مازندران. || نام قریهٔ بزرگ این خُرّه. |
۲۰ | آلاف | (ع اِ) جِ اَلْف. هزاران. || (ص، اِ) جِ اِلْف. |
۲۱ | آلافرانک | [ فِ ] (از فرانسوی، ص مرکب) آلافرنگ. چون مردم فرانسه از جامه و عادات. |
۲۲ | آلاکلنگ | [ آلْ لا کُ لَ ] (اِ مرکب) دو چوب برهم نهاده است متقاطع که دو کس بر دو سر چوب زبرین نشینند و بنوبت بزیر و بالا شوند، و این عمل را نیز آلاّکلنگ نامند. |
۲۳ | آلاکلنگ | [ کُ لَ ] (اِ مرکب) آله کُلو. ذروح. ج، ذراریح. |
۲۴ | آلاگارسن | [ سُ ] (فرانسوی، ص مرکب)(مانند پسر) پیرایش موی در زنان چون مردان. |
۲۵ | آلالان | (اِخ) نام مرکز خُرّهٔ اسالم در طوالش گیلان. || نام رودی میان گرگان رود و شفارود طالش. |
۲۶ | آلاله | [ لَ / لِ ] (اِ) شقایق. (برهان). الاله.
لاله، یا لالهٔ نعمان :
چون دواتی بُسَدین است خراسانی وار
باز کرده سر آلاله بطَرْفِ
چمنا.منوچهری. و بیت ذیل که لفظاً و معناً صورت دیگر بیت فوق است از ... |
۲۷ | آلام | (ع اِ) جِ اَلَم. دردها. رنجها.
- آلام جسمانی؛ دردها که به تن
رسد.
- آلام روحانی؛ تعب ها که خاطر و
روح آزارد.
- آلام نفسانی؛ کُرَب. |
۲۸ | آلامد | [ مُ ] (فرانسوی، ص مرکب) بِرَسْم. به آئین. چنانکه باب است. |
۲۹ | آلامل | [ ] (اِخ) مرکز بلوک کوهستان در ناحیهٔ تنکابن. |
۳۰ | آلاملیک | [ مَ ] (اِ) اَلاملیک. کرم دشتی. سپیدتاک. کرمةالبیضاء. حالق الشَّعر. تاک دشتی. هزارجشان. فاشرا. نخوش. |