لغتنامه
نمایش ۳۱ تا ۶۰ مورد از کل ۶۸ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۳۱ | آلان | (اِخ) نام مملکت و قومی به نزدیکی ارمینیه مشتمل بر قراء کثیره. یاقوت گوید این کشور مجاور دربند است در جبال قفقاز و لقب پادشاه آنجا کنداج است و میان این مملکت و جبال قفقاز قلعه و پلی است بزرگ ... |
۳۲ | آلان براغوش | [ بَ ] (اِخ) نام خُرّه ای از سراب آذربایجان، وسعت آن سی فرسنگ مربع و دارای بیست وهفت قریه، مرکز آن را آلان نامند. حد شمالی این خرّه مشگین شرقی و جنوبی آن شقاقی و غربی خانمرود است. |
۳۳ | آلان کوه | (اِخ) نام کوهی بمغرب دریاچهٔ خزر. |
۳۴ | آلانان | (اِخ) نام آلان است، چون خزران نام
خزر: و هرگز هیچکس در آن زمین
[ روس ] نرسیده مگر گشتاسف بفرمان
پدرش لهراسف در آن وقت که کیخسرو او را
بخزران و آلانان فرستاد.
(مجمل التواریخ). |
۳۵ | آلانقوا | (اِخ) نام جدّهٔ چنگیز. |
۳۶ | آلانک | [ نَ ] (اِ) آلونَک. کوخ. کوخچه. کوله. مجازاً، خانهٔ محقر. |
۳۷ | آلانگله | [ گِ لِ ] (فرانسوی، ص مرکب)چون انگلیسیان برفتار و جامه و مانند آن. |
۳۸ | آلاو | (اِ) اَلاو. اَلَو. آتش شعله ناک.
|| لهَب. زبانه. شعله :
بر اوج گنبد گردون از آن بتابد هور
که یافت از تف قندیل مرتضی
آلاو.آذری. |
۳۹ | آلاوه | [ وَ / وِ ] (اِ) آلاو. اَلَو:
ز چشمان آنقدر اخگر ببارم
که گیتی سربسر آلاوه گیرد.باباطاهر. || دیگدان. جائی که در آن آتش روشن کنند. (برهان). |
۴۰ | آلاوه | [ وَ / وِ ] (اِ) دو پاره چوب که کودکان بدان بازی کنند یکی بلند نزدیک سه بدست و دیگری کوتاه چندِ قبضه ای، و دو سر چوب کوتاه تیز باشد. |
۴۱ | آلای | (نف مرخم) در کلمات مرکبه مخفف
آلاینده :
نیست بر من روزه در بیماری دل زآن مرا
روزه باطل میکند اشک دهان آلای من.
خاقانی.
لبش گاهی بخواهش لقمه آلای
ولی در زیر لب لخت جگرخای.
طالب آملی. |
۴۲ | آلایان | (نف، ق) در حال آلودن. |
۴۳ | آلایش | [ یِ ] (اِمص، اِ) اسم مصدر و فعل آلودن. آلودگی. || مجازاً، فسق. فجور. عیب. (برهان). تردامنی. ناپاکی : از ایشان ترا دل پرآلایش است گناه مرا جای پالایش است.فردوسی. بران از دو سرچشمهٔ دیده جوی ... |
۴۴ | آلایش ناک | [ یِ ] (ص مرکب) دارای
آلایش. آلوده :
مبر آنجا دل آلایشناک
صحبت پاک نیابد جز پاک.جامی. |
۴۵ | آلاینده | [ یَ دَ / دِ ] (نف) آنکه آلاید. |
۴۶ | آلاییدن | [ دَ ] (مص) در بعض فرهنگها بدان معنیِ آلودن داده اند. |
۴۷ | اربعةآلاف | [ اَ بَ عَ تَ ] (ع عدد مرکب، ص مرکب، اِ مرکب) چهارهزار. |
۴۸ | ترشی آلات | [ تُ / تُ رُ ] (اِ مرکب) مخللات و آچارها. (ناظم الاطباء). بغلط بمعنی انواع ترشی. ترشیها. |
۴۹ | ثلاثةآلاف | [ ثَ ثَ تُ ] (ع عدد مرکب، ص مرکب، اِ مرکب) سه هزار. |
۵۰ | ثمانیةآلاف | [ ثَ یَ تُ ] (ع عدد مرکب، ص مرکب، اِ مرکب) هشتهزار. |
۵۱ | حسین آلان | [ حُ سِ ] (اِخ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در ۳۹هزارگزی شمال خاوری قره آغاج و ۸هزارگزی جنوب شوسهٔ مراغه به میانه. ناحیه ای است کوهستانی ولی معتدل مالاریایی. دارای ۱۷۵ تن سکنه میباشد. ... |
۵۲ | خوش آلان | [ خُشْ ] (اِخ) دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه، واقع در جنوب خاوری هشتیان با هوای سرد و ۱۰۴ تن سکنه. راه ارابه رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴). |
۵۳ | دست آلائیدن | [ دَ دَ ] (مص مرکب) آلوده کردن دست : خون سعدی کم از آنست که دست آلائی ملخ آن قدر ندارد که بگیرد بازش.سعدی. بخدا بر تو که خون من بیچاره مریز که من آنقدر ندارم که تو دست آلائی. سعدی. گر سر ... |
۵۴ | دهان آلای | [ دَ ] (نف مرکب) دهان آلاینده. که دهن را آلوده سازد. (یادداشت مؤلف):
نیست بر من روزه در بیماری دل زان مرا
روزه باطل می کند اشک دهان آلای من.
خاقانی. |
۵۵ | رستم آباد آلاکیک | [ رُ تَ ] (اِخ) دهی از دهستان زهرا از بخش بوئین شهرستان قزوین. سکنهٔ آن ۷۳۰ تن. آب آن از قنات و رودخانهٔ حاجی عرب. محصولات آنجا غلات و گردو و قلمستان و انگور و سردرختی. مزرعهٔ لک، ده بالا و آق ... |
۵۶ | زهرآلا | [ زَ ] (نف مرکب) رجوع به مادهٔ بعد شود. |
۵۷ | زهرآلای | [ زَ ] (نف مرکب) آلاینده بزهر. (ناظم الاطباء). ملاشیدا بمعنی زهرآلاینده گفته و میرزا جلالا طباطبا بر آن انکار دارد... (بهار عجم) (آنندراج). || (ن مف مرکب) آلوده بزهر... چنانکه می گوید لفظ زهرآلای در کلام ... |
۵۸ | ستةآلاف | [ سِ تْ تَ تُ ] (ع عدد مرکب، ص مرکب، اِ مرکب) ششهزار. (مهذب الاسماء). |
۵۹ | شیشه آلات | [ شی شَ / شِ ] (اِ مرکب) ظروف و ابزاری که از شیشه سازند چون جام، قرابه، بغلی، کتابی، برنی، بلونی، نیمچه قرابه، بطری، نیم بطری، کپ، خایه غوچی، (یادداشت مؤلف). رجوع به شیشه شود. |
۶۰ | قزل آلا | [ قِ زِ ] (ترکی، اِ مرکب) نوعی از ماهی است. (آنندراج، از سفرنامهٔ شاه ایران). نوعی است از ماهی که نقطه های سرخ بر اعضاء دارد و گوشت آن لذیذ و لطیف تر از ماهیان دیگر است. (از سنگلاخ: قیزیل آلا). |