لغتنامه
نمایش ۱ تا ۵ مورد از کل ۵ مورد.
# | مدخل | معنی |
---|---|---|
| ||
۱ | آران | (اِ) آرنج. آرن. وارن. رونکک. مرفق. |
۲ | آران | (اِخ) نام مرکز خرّهٔ کویرات کاشان،
و خر و الاغ های آنجا از نوعی بزرگ باشد
چون استری :
خوانی دو سه آراست که آرایش آن بود
یک کلهٔ گاو و دو سه دست خر آران.
شفائی. بمعنی ولایت اَرّان نیز آورده اند. ... |
۳ | بنه آران | [ بُ نَ ] (اِخ) دهی از دهستان سوسن است که در بخش ایزهٔ شهرستان اهواز واقع است و ۱۵۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۶). |
۴ | علیمحمد آرانی | [ عَ مُ حَ مْ مَ دِ ] (اِخ) ابن محمدرضا آرانی کاشانی. متخلص به بیضائی و مشهور به ادیب. رجوع به علیمحمد ادیب شود. |
۵ | غوآرانی | (اِخ) تلفظ ترکی گوآرانی . رجوع به گوآرانی و قاموس الاعلام ترکی شود. |