(حامص مرکب) عمران. عمارت.
(دستوراللغة): آن زمین را که دروست
برکت و آبادانی و قاعده های استوار می نهد.
(تاریخ بیهقی). متحیر گشت و گفت آنچه در
دنیا برای آبادانی عالم بکار آید... در این آیت
بیامده است. (کلیله و دمنه). و بهیبت و شوکت
ایشان آبادانی جهان و تألیف اهواء متعلق
باشد. (کلیله و دمنه).
|| (اِ مرکب) محل معمور. آبادی. قریه. ده. شهر: زاغ روی به آبادانی نهاد. (کلیله و دمنه). آفتابی که رسد منفعت است بخرابی و به آبادانی.انوری.
|| معمورهٔ ارض. ربع مسکون : و این [ هندوستان ] بزرگترین ناحیت است اندر آبادانی شمال. (حدودالعالم). و خراسان نزدیک میانهٔ آبادانی جهان است. (حدودالعالم). آن مملکت های بزرگ که گرفت [ اسکندر مقدونی ] و در آبادانی جهان که بگشت سبیل وی آن است که کسی بهر تماشا بجایها بگذرد. (تاریخ بیهقی).
|| سکنه و پیشه وران و نظایر آن که اساس عمران بر آنها است : و این مداین شهری بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی ببغداد بردند. (حدودالعالم).
|| (حامص مرکب) بسیارمردمی : و جایهایی اند با خواسته و نعمت و آبادانی. (حدودالعالم). || مجازاً، رفاه. سعادت. غنا: و جز خشنودی و آبادانی خان و مان تو نخواهیم. (تاریخ بخارای نرشخی).
- امثال:
آب آبادانی است.
آب به آبادانی میرود؛ رود و جوی منتهی بشهر یا دیه میشود.
نه آب و نه آبادانی نه گلبانگ مسلمانی؛ مکانی قفر یا بی سکنه.
هر آنچه بینند در ویرانی، نگویند در آبادانی. (از اسرارالتوحید).
|| (اِ مرکب) محل معمور. آبادی. قریه. ده. شهر: زاغ روی به آبادانی نهاد. (کلیله و دمنه). آفتابی که رسد منفعت است بخرابی و به آبادانی.انوری.
|| معمورهٔ ارض. ربع مسکون : و این [ هندوستان ] بزرگترین ناحیت است اندر آبادانی شمال. (حدودالعالم). و خراسان نزدیک میانهٔ آبادانی جهان است. (حدودالعالم). آن مملکت های بزرگ که گرفت [ اسکندر مقدونی ] و در آبادانی جهان که بگشت سبیل وی آن است که کسی بهر تماشا بجایها بگذرد. (تاریخ بیهقی).
|| سکنه و پیشه وران و نظایر آن که اساس عمران بر آنها است : و این مداین شهری بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی ببغداد بردند. (حدودالعالم).
|| (حامص مرکب) بسیارمردمی : و جایهایی اند با خواسته و نعمت و آبادانی. (حدودالعالم). || مجازاً، رفاه. سعادت. غنا: و جز خشنودی و آبادانی خان و مان تو نخواهیم. (تاریخ بخارای نرشخی).
- امثال:
آب آبادانی است.
آب به آبادانی میرود؛ رود و جوی منتهی بشهر یا دیه میشود.
نه آب و نه آبادانی نه گلبانگ مسلمانی؛ مکانی قفر یا بی سکنه.
هر آنچه بینند در ویرانی، نگویند در آبادانی. (از اسرارالتوحید).