[ وَ / وُ ] (اِخ) سیاوخش.
(برهان):
بگنجی که بد جامهٔ نابرید
فرستاد پیش سیاوش کلید.فردوسی.
بر آنم که پور سیاوش تویی
ز تخم کیانی و باهش تویی.فردوسی.
سیاوش مرا همچو فرزند بود
که با فر و با برز و اورند بود.فردوسی.
آن خون سیاوش از خم جم
چون تیغ فراسیاب درده.خاقانی.
مدت عمر ار نداد کام سیاوش
دولت کاوس کامکار بماند.خاقانی.
خوانده باشی ز درس غمزدگان
که سیاوش چه دید از ددگان.نظامی.
رجوع به سیاوخش شود.
رجوع به سیاوخش شود.