[ دَ ] (اِ مرکب) آفتابه ای که بدان
دست و روی شویند. ابریق. (مهذب الاسماء).
تاموره. مطهره :
سر فروبرد و آبدستان خواست
بازوی شهریار را بربست.
عسجدی یا سنائی یا عنصری.
درساعت طشت و آبدستان بیاوردند.
(تاریخ برامکه).
آسمان آورده زرین آبدستان زآفتاب
پشت خم پیش سران چون آبدستان آمده.
خاقانی.
آبدستان در مصراع ثانی این بیت شاید
بمعنی ابریق یا خادم و چاکر باشد.
من خمش کردم که آمد خوان غیب
نک بتان با آبدستان میرسند.مولوی.
|| مشربه.
|| مشربه.